نویسنده(ها) | سدیدالدین محمد عوفی |
---|---|
کشور | ایران |
ناشر | شرکت انتشارات علمی و فرهنگی |
شابک | شابک ۹۶۴−۴۴۵−۳۰۰-X |
کتابخانه ملی ایران | ۷۶۱۷–۷۴م |
کتاب جوامع الحکایات و لوامع الروایات (به معنی گردآوردهای از داستانها و درخششهایی از بازگفتهها) اثر سدید الدین محمد عوفی ادیب ایرانی است. کتاب در حدود ۶۳۰ هجری قمری (نیمهٔ اول سده هفتم هجری) نوشته شدهاست و در ۱۳۶۳، با تصحیح و توضیحنویسی جعفر شعار منتشر شد.
این کتاب مجموعهای از داستانهای دارای نکات تاریخی، اخلاقی و مذهبی پر از لطیفههای پارسی و کتاب گوشهای از تاریخ تمدن و ادبیات جهان اسلام و ایران و یکی از بزرگترین مجموعههای داستانی قرن هفتم هجری قمری میباشد. این کتاب به عنوان مرجعی برای سایر دانشمندان و نویسندگان بعدی مورد استفاده قرار گرفتهاست.
کتاب در چهار بخش (قِسم) و مجموعاً یکصد باب تنظیم شدهاست. بخش اول شامل اتفاقات تاریخی است که از ابتدای آفرینش تا دوران خلفای عباسی پیش آمدهاست. مقصود نویسنده از جمعآوری داستانها در حقیقت بیان یک رشته معارف اخلاقی و پند و اندرز بودهاست.
این کتاب علاوه بر توجه به جایگاه حکایت و قصه در تاریخ ادبیات فارسی، مطالب تاریخی را در قالب حکایات بیان میکند. حدود یک ششم کتاب اختصاص به بیان وقایع تاریخی دارد.
عوفی در هنگام حملهٔ مغول مجبور به سفر هندوستان گردید. سپس راهی دربار ناصرالدین قباجه از حاکمان غوریه شد و بهدستور همین پادشاه شروع بهتألیف جوامعالحکایات کرد و پس از غرق شدن ناصرالدین قباجه، در خدمت وزیر نظامالملک قوامالدین محمدبن ابی سعد الجنیدی در دهلی اقامت گزید و کتاب «جوامعالحکایات و لوامعالروایات» را بهنام وزیر تمام کرد.[۱]
عوفی در این کتاب از سبک خاصی پیروی نکرده بلکه سبک آن وابسته به منابعی بوده که داستان از آنجا آورده شدهاست. گاهی سبکی روان و ساده داشته و بعضی مواقع پر از صنایع و عباراتی سنگین است.
داستانها عموماً از منابعی مانند غرر اخبار ملوک الفرس منسوب به ثعالبی - تاریخ ملوک عجم - سیاست نامه خواجه نظام الملک و قابوس نامه عنصر المعالی کیکاووس بن اسکندر آورده شدهاست.
نسخههای خطی فراوانی از این کتاب در کتابخانههای جهان وجود دارد، مانند:
در آن وقت که در بصره برقعی خروج کرد، و جماعتی زنگیان و اوباش بر وی جمع آمدند، و او غوغا را دست گشاده کرد و جان و مردم را به زنگیان بخشید، اَعْیَنِ بن محسن از جمله زنگیان بود و بر برقعی مسلط شده. وقتی، آن جماعت برفتند و در بصره دختر علویی را بگرفتند و بیاورند، و میخواستند که با وی ناحفاظی[تجاوز] کنند. برقعی ایشان را بازنتوانست داشت و منع نکرد. آن دختر گفت: «یا امام، مرا از دست زنگیان بستان تا من تو را دعایی آموزم که شمشیر بر تو کار نکند.» برقعی او را پیش خود خواند و گفت: «آن مرا بیاموز.» دخترک گفت: «دعایی هست، اما تو چه دانی که این دعا مُستَجاب است یا نه؟ نخست شمشیر را بر من بیازمای به هر زور که داری، تا چون بر من کارگر نیاید، تو یقین بدانی که این به سبب دعا ست، و آنگاه قدر این دعا بدانی.» برقعی شمشیر بر او راند و در حال بیفتاد و از دنیا رحلت کرد. برقعی پشیمان شد و بدانست که غرض او عفت بودهاست تا بر او زنا نرود؛ و جمله از آن حرکت پشیمان شدند، و بر او آفرین کردند.[۲]