اساسینز کرید ادیسه

اساسینز کرید ادیسه
تصویر نسخه استاندارد بازی اساسینز کرید: اودیسه
توسعه‌دهنده(ها)یوبی‌سافت مونترال
ناشر(ها)یوبی‌سافت
کارگردان(ـان)
  • جاناتان دومونت
  • اسکات فیلیپس
آهنگساز(ان)
  • الکسیس اسمیت
  • جو هنسن
سریاساسینز کرید
موتورانویل نکست
سکو(ها)
تاریخ(های) انتشارالگو:اکتبر، ۲۰۱۸
ژانر(ها)نقش‌آفرینی اکشن، مخفی‌کاری
حالت(ها)تک‌نفره

اساسینز کرید: ادیسه (به انگلیسی: Assassin's Creed: Odyssey) یک بازی ویدئویی در سبک نقش‌آفرینی اکشن است که توسط یوبی‌سافت توسعه یافته‌است و بوسیلهٔ یوبی‌سافت در تاریخ ۵ اکتبر ۲۰۱۸ برای سکوهای مایکروسافت ویندوز، پلی‌استیشن ۴، اکس‌باکس سری x و نینتندو سوئیچ (تنها در کشور خانه ای ژاپن) منتشر شد. به‌طور کلی این نسخه بیستمین قسمت از مجموعه بازی‌های اساسینز کرید است و پس از اساسینز کرید ریشه‌ها هشتمین قسمت اصلی در این سری به‌شمار می‌رود. داستان بازی نسبت به نسخهٔ قبل قدیمی‌تر است و روایت داستان تاریخی از جنگ پلوپونز میان اسپارت و آتن را بازگو می‌کند.

نام‌گذاری

[ویرایش]

اساسینز کرید به معنای کیش یک آدم‌کش است و ادیسه در کنار ایلیاد، دومین اثر حماسی هومر، داستان‌سرای یونانی است. بازی نیز به شکل روایتی تاریخی-اساطیری در زمان تمدن باستانی اسپارت و آتن روایت می‌شود.

بازیکن در این نسخه قادر است در ابتدای بازی از بین دو جنسیت مذکر (آلکسیوس) و مؤنث (کاساندرا) یکی را انتخاب کرده و بازی را به اتمام برساند.در صورت انتخاب یکی از این دو شخص شخص دیگر برادر و یا خواهر کوچک تر شخصیت اصلی می شود

روند بازی

[ویرایش]

برخلاف بازی قبلی این فرانچایز، اساسینز کرید ادیسه اهمیت بیشتری به عناصر نقش‌آفرینی داده شده‌ است؛ و بازی حاوی انتخاب دیالوگ در هنگام گفتگو و بازی دارای شاخه‌های کوئست و پایان‌های چندگانه می‌باشد؛ و بازیکن می‌تواند انتخاب کند از بین دو شخصیت اصلی که کدام را کنترل خواهد کرد که با نام‌های کاساندرا و آلکسیوس که خواهر و برادر هستند و در بازی حضور دارند؛ و بازیکن می‌تواند بین دو شخصیت قابل انتخاب بازی رابطه برقرار کند. روایت زمان حال نیز در مورد لیلا حسن خواهد بود که در بازی اساسینز کرید ریشه‌ها وجود داشت. بازی همچون بازی اساسینز کرید ریشه‌ها دارای درخت مهارت‌ها اما در سبکی متفاوت تر که شما باید در سه بخش شکارچی، مبارز و قاتل (مخفی کاری) توانایی‌هایتان را توسعه دهید و هر یک از توانایی‌ها با Skill pointهایی به دست می ایند که بازیکن با لول آپ شدن به دست می‌آورد. بازی دارای یک لیست ترور نیز می‌باشد مانند اساسینز کرید ۳ و اساسینز کرید و دیگر نسخه‌های این بازی اما این لیست پیچیده‌تر و گسترده‌تر می‌باشد و ردیابی افراد لیست که به فرقهٔ Cult of Kosmos تعلق دارند در جنگ پلوپونز حضور مؤثری دارند و یکی از شاهان اسپارتا و همچنین همسر فرمانده آتنی‌ها در این گروه وجود دارند و همچنین هشت گروه در این لیست قرار دارد کشتن افراد هر لیست سرنخی از لوکیشن افراد بعدی را به شما می‌دهد که البته باید ان سرنخ‌ها را خود پیدا کنید. فرمانده Cult of kosmos که Ghost of kosmos نام دارد اسپاسیا همسر فرمانده اتنی‌ها است که بعدها در بازی توسط افراد فرقه کشته خواهد شد. هر گروه از چندین افراد تشکیل شده‌است کشتن افراد هر گروه سرنخی از سردستهٔ ان گروه به شما خواهد داد. و تایرهایی در بازی وجود دارد که به Mercenary Tiers مشهور هستند که شما با کشتن مرسنری‌ها در این تایرها ارتقاء پیدا می‌کنید و همچنین اهنگرها نیز با توجه به تایر شما تخفیفاتی را به شما قائل خواهند شد و هرچه شما دزدی کنید و با نیروهای محلی درگیری‌های آشکاری ایجاد کنید آنها مرسنری‌هایی برای کشتن شما اجیر خواهند کرد. نقشه بازی برخلاف بازی پیشین این سری دارای محیطی پهناور و زیبا و سبز می‌باشد. اسلحه‌ها قابلیت ارتقاء را دارند که در اهنگری‌ها این مورد قابل دسترسی است اما با صرف منابع مختلف که این منابع در اهنگری‌ها و محیط و با شکار حیوانات به دست می ایند.

بخش از نقشه مشمول محیط‌های دریایی است که شما با ادرستیا یا کشتی خودتان و خدمه‌هایتان و همچنین یار همیشگی تان بارناباس به سیر بپردازید کشتی نیز قابلیت آپدیت را دارا می‌باشد و همچنین می‌توانید ظواهر آن را به شکل‌های مختلفی طراحی کنید و بخش افسران کشتی با استفاده از دستگیری دشمنان و منسوب کردن آنها به این مقام با دادن پول به آنها از راه‌های استفاده از این قابلیت می‌باشد.

بازی دارای چهار موجود فراطبیعی و افسانه ای یونان است که در نقاط مختلف جهان بازی قرار دارند که با تکمیل کوئست‌ها شما به این مکان‌ها هدایت می‌شوید که شما باید با کشتن این موجودات تکه‌هایی را به دست آورید تا در پایان بازی که در دی ال سی سرنوشت آتلانتیس است را بتوانید طی کنید.

داستان

[ویرایش]

وقایع بازی در سال ۴۳۱ قبل از میلاد اتفاق می‌افتد، قبل از اتفاقات اساسینز کرید ریشه‌ها و در طول جنگ پلوپونز میان اسپارت و آتن جریان دارد و بازیکن قادر خواهد بود برای یکی از اسپارتا یا آتن مبارزه کند. شما با یکی از کاراکترها که مذکر (الکسیوس) و مؤنث (کاساندرا) است بازی را شروع خواهید کرد. در این روایت از داستان شخصیت انتخاب شده کاساندرا است.

کاساندرا در کودکی از مادرش یک سرنیزه که متعلق به جدش، لئونیداس و پیشتر متعلق به ایسو بوده را هدیه می‌گیرد. این سرنیزه اعتبار و حیثیت خاندان آن‌ها بوده و مادرش امید دارد کاساندرا جا پای جد خود لئونیداس بگذارد. پدر او، نیکولائوس هم به امید اینکه روزی کاساندرا جا پای او بگذارد، به او آموزش‌های رزمی می‌دهد. در سال ۴۴۶ پیش از میلاد، پراکسیتیا، پیتیای نیایشگاه دلفی پیش‌بینی می‌کند الکسیوس، برادر کوچکتر کاساندرا، در آینده باعث سقوط اسپارتا خواهد شد. پیتیا همچنین اظهار می‌کند که برای جلوگیری از این رویداد باید الکسیوس را قربانی کرده و از کوه تایگتوس به پایین پرتاب کنند. هنگامی که این مراسم در تایگتوس در حال برگزاری است، مرینی، مادر کاساندرا و الکسیوس، به نیکولائوس التماس می‌کند که این کار را نکند. در همین حین نیز کاساندرا برای جلوگیری از کشته شدن برادرش، کشیش را هُل می‌دهد و همین باعث می‌شود خائن به اسپارتا شناخته شده و مردم اسپارت از نیکولائوس انتظار داشته باشند تا دخترش را پس از پسرش معدوم نماید. به همین ترتیب نیکولائوس پس از الکسیوس، کاساندرا را نیز از کوه به پایین پرتاب می‌نماید.

به هر ترتیبی که هست، کاساندرا از این اتفاق جان سالم به در می‌برد و به همراه سرنیزه‌ای که به او ارث رسیده فرار می‌کند و برای آنکه اسپارت‌ها او را نیابند بر قایقی، به همراه عقابی که او را دنبال می‌کند، از اسپارت فاصله می‌گیرد. کمی بعد یک طوفان باعث می‌شود تا قایق نامطمئن کاساندرا بشکند و هنگامی که او چشم باز می‌کند خود را بر سواحل کیفالونیا می‌بیند. در آنجا شخصی به نام مارکوس او را می‌یابد و زیر بال و پر خویش می‌گیرد و در ازایش از او می‌خواهد تا کارهایش را انجام دهد.

سال‌ها بعد کاساندرا در رزم ماهرتر می‌شود و عنوان مزدور را برای خویش برمی‌گزیند و با مارکوس و دختربچهٔ یتیمی به نام فیبی زندگی خویش را می‌گذارند. اعمال کاساندرا در کیفالونیا، یک جنگ سالار که لقب سیکلوپ کیفالونیا را برای خویش برگزیده (زیرا یکی از چشمانش را از دست داده‌ است) و بر کیفالونیا با دیکتاتوری حکمرانی می‌کند را خشمگین می‌کند. کاساندرا متوجه می‌شود که مارکوس برای خرید یک تاکستان از سیکلوپ وام گرفته‌است. او از این موضوع ناراحت می‌شود زیرا که مارکوس به او پول بدهکار است. وقتی او نزد مارکوس می‌آید، مارکوس مأموریت‌هایی را به او می‌دهد که در عوض آن‌ها می‌تواند قرض خویش را به دست بیاورد. به دستور مارکوس کاساندرا چشم مصنوعی سیکلوپ که از جنس ابسیدین است می‌دزدد تا بتوانند با فروش آن پول خوبی به دست بیاورند. کاساندرا همچنین خارجی‌هایی که به همراه سیکلوپ به جزیره آمده بودند را جز یکی از آن‌ها می‌کشد. مشخص می‌شود که این مرد اِلپِنور نام دارد. در حالی که به نظر می‌رسد که او تحت‌تأثیر این کشتار مردانش قرار نگرفته، به کاساندرا پیشنهاد می‌دهد که لفافهٔ پنلوپه، همسر ادیسئوس را که در حال حاضر در اختیار دزدهاست برای او بیاورد. کاساندرا این کار را می‌کند ولی وقتی نزد الپنور بازمی‌گردد، الپنور می‌گوید که می‌تواند لفافه را برای خویش نگه دارد و دستمزد او را نیز می‌دهد. کاساندرا متوجه می‌شود که تمام این مأموریت برای امتحان او بوده‌است. الپنور به او در ازای کشتن سردار اسپارتی، معروف به گرگ اسپارت، که در مگاریس اردو زده، پول بیشتری پیشنهاد می‌دهد. کاساندرا این مأموریت را می‌پذیرد اما قایقی برای رسیدن به مگاریس ندارد. در همین حین کاساندرا متوجه می‌شود مواضع سیکلوپ آسیب‌پذیر گشته و به همین علت هنگامی که او یک ناخدا را، به نام بارناباس شکنجه می‌دهد، جلوی او می‌ایستد. کاساندرا سیکلوپ را به سخره می‌گیرد و سپس به او نشان می‌دهد که چشم مصنوعی او را در اختیار دارد. سیکلوپ چشمش را می‌خواهد اما کاساندرا به جای آن یک تکه مدفوع بز را به او می‌دهد. سیلکوپ به او حمله می‌کند اما کاساندرا او و مردانش را از بین برده و بارناباس را نجات می‌دهد. بارناباس که خود را مدیون کاساندرا می‌داند، فرماندهی کشتی‌اش، آدرستیا را به او پیشنهاد می‌کند. کاساندرا نیز پذیرفته و پس از وداع با فیبی و مارکوس راه مگاریس را در پیش می‌گیرد. در مسیر مگاریس بارناباس از کاساندرا می‌پرسد که برای چه کاری به مگاریس می‌روند و کاساندرا نیز اعلام می‌کند که برای سر گرگ اسپارت جایزه‌ای تعیین شده و او در پی آن است. در اینجا بارناباس او را متوجه می‌کند که گرگ اسپارت، همان نیکولائوس، پدر اوست.

پیش از رسیدن به مگاریس آن‌ها در محاصرهٔ ناوهای آتنی گیر می‌افتند، که مجبور می‌شوند آن‌ها را معدوم نمایند. سپس در ساحل نیز می‌بینند که نبردی میان اسپارت‌ها و آتنی‌ها درگرفته است که در آن اسپارت‌ها تحت فرماندهی نیکولائوس و پسرخوانده‌اش استنتور پیروز شده‌اند. کاساندرا پس از نبرد می‌رسد اما استنتور به او اجازه نمی‌دهد که نیکولائوس را ببیند و می‌پرسد که آنجا چه کار دارد. کاساندرا به استنتور پیشنهاد می‌دهد که در ازای کمک به آن‌ها برای شکست آتنیان در مگاریس اجازهٔ ملاقات با گرگ اسپارت را بیابد. پس از آنکه کاساندرا رهبران آتنی را از بین می‌برد، نزد استنتور بازگشته و در نبرد شکل گرفته بین اسپارت‌ها و آتنیان برای اسپارت می‌جنگد. این نبرد به سود اسپارت پایان می‌یابد و مگاریس در اختیار اسپارتیان درمی‌آید. کمی پس از آن نیکولائوس پیغامی برای کاساندرا و استنتور می‌فرستد که قصد دارد با کاساندرا تنها صحبت کند. استنتور با اینکه از این پیشنهاد خوشش نمی‌آید، اجازه می‌دهد تا کاساندرا و پدرخوانده‌اش با یکدیگر دیدار کنند و نیکولائوس نیز خیلی زود درمی‌یابد که کاساندرا کیست. کاساندرا او را به خاطر کاری که نیکولائوس در حق او و برادرش کرده بازخواست می‌کند و به او می‌گوید که برای سر او جایزه‌ای تعیین گشته‌ است. کاساندرا در اینجا حق دارد انتخاب کند که او را ببخشد یا بکشد، اما هر انتخابی که بکند متوجه می‌شود که نیکولائوس پدر حقیقی او نیست و به او می‌گوید که برای یافتن حقیقت مادرش، مرینی را پیدا کند. بعد هم به کاساندرا دربارهٔ مارهایی که در چمن‌ها لانه دارند، هشدار می‌دهد. اگر کاساندرا نیکولائوس را به قتل برساند، در ادامه مجبور می‌شود با استنتور مقابله کند و او را نیز بکشد. کاساندرا به آدرستیا بازمی‌گردد و اتفاقاتی که افتاده را برای بارناباس تعریف می‌کند. بارناباس نیز پیشنهاد می‌دهد که برای آن‌که موقعیت مادرش را بیابند نزد اوراکل دلفی بروند.

کاساندرا نزد الپنور رفته و کلاه خود نیکولائوس را به نشانهٔ پیروزی بر او به الپنور می‌دهد. الپنور که تحت تأثیر عملکرد کاساندرا قرار گرفته به او می‌گوید اهداف دیگری نیز دارد و سپس نام تک تک خانوادهٔ او را به عنوان کسانی که باید بمیرند، به او می‌دهد. کاساندرا پیشنهاد وی را رد می‌کند و الپنور دستور می‌دهد تا نگهبانانش او را بکشند، اما در این را شکست می‌خورند ولی خود الپنور موفق می‌شود فرار کند. کاساندرا نزد بارناباس بازمی‌گردد و با هرودوت آشنا می‌شود. هرودوت بلافاصله نیزه‌ای که بر دوش کاساندرا قرار گرفته را می‌شناسد. پس از آن کاساندرا با اوراکل دیدار می‌کند و او به فرقه‌ای به نام کازموس اشاره می‌نماید. کاساندرا نزد هرودوت بازمی‌گردد و می‌فهمند که اوراکل مدت‌هاست که توسط فرقه کنترل می‌گردد و این بدین معنی است که اوراکل مسئول نابودی خانوادهٔ اوست. کاساندرا به خانهٔ اوراکل می‌رود تا با او رو به رو شود و در آنجا اوراکل فرقهٔ کازموس را به او معرفی می‌کند و می‌گوید که الپنور یکی از اعضای آن است و در زیر معبد آپولو دلفی با هم دیدار می‌کنند. کاساندرا، الپنور را تعقیب کرده و به قتل می‌رساند و متوجه می‌شود که او فرقه را مجاب کرده تا او را نکشند تا او بتواند از وی برای عملی کردن نقشه‌هایش استفاده بکند. کاساندرا لباس فرقه و مثلث کوچک ایسوی الپنور را به دست می‌آورد که کلید ورود به جلسهٔ فرقه است. او وارد جلسهٔ فرقه می‌شود و آنجا متوجه می‌شود که فرقه در جای جای یونان چشم و گوش دارد. پس از آنکه نیرویی مرموز او را به سمت هرم مرکزی می‌کشاند، او مثلث را در هرم جای می‌دهد تا آن را کامل کند. کمی بعد دیموس با سر بریده شدهٔ الپنور وارد می‌شود و می‌گوید که می‌داند یکی از آن‌ها خائن است. او اعضای مختلفی را مجبور می‌کند دستشان را بر هرم بگذارند تا بفهمد آن‌ها خیانت کرده‌اند یا خیر. پس از آن نیز از کاساندرا می‌خواهد این کار را بکند و او با دیدن خاطرات دیموس متوجه می‌شود که او همان الکسیوس، برادرش است که فکر می‌کرده دیگر زنده نیست. دیموس برای آن که کاساندرا لو نرود، عضو بعدی فرقه را به عنوان خائن می‌کشد. کاساندرا به محض خارج شدن از مخفیگاه فرقه به هرودوت می‌گوید که فرقه نقشهٔ کشتن مادر و پدر واقعی‌اش را می‌کشد و می‌گوید که دیموس همان الکسیوس است.

هرودوت، کاساندرا را مجاب می‌کند که به آتن روند تا به مردی که به او خدمت می‌کند، پریکلس، دربارهٔ فرقه هشدار بدهند. اما پیش از آن هرودوت، کاساندرا را باید در کنار مجسمهٔ شیر لئونیداس در تنگهٔ ترموپیل ملاقات نماید. هرودوت در آنجا سرنیزهٔ لئونیداس را لمس کرده و خاطرات او را در تنگهٔ ترموپیل مشاهد می‌نماید که چگونه مردانش یک به یک در نبرد با پارسیان کشته شده و خودش پس از کشتن یکی از افسران ارشد سپاه ایران از بین می‌رود. هرودوت به یاد می‌آورد که در آندروس در یک غار تصاویر کشیده شده‌ای را دیده که متعلق به تمدن نخستین است. کاساندرا به آندروس رفته و وارد غار می‌شود و سرنیزهٔ لئونیداس را به دست می‌گیرد. در آنجا او خاطراتی از مادرش، مرینی، به یاد می‌آورد که سرنیزه را به او داده و برای او توضیح می‌دهد که خانواده‌اش برگزیده شدند تا کارهای بزرگی انجام دهند. پس از آن در غار باز شده و کاساندرا به داخل آن رفته و سازه‌ای می‌یابد که می‌تواند سرنیزهٔ او را ارتقا بخشد. در اینجا بازی به زمان حال منتقل می‌شود، جایی که لیلا حسن توسط دوستش مجبور می‌شود از آنیموس خارج گردد. لیلا پس از آنکه کمی خانهٔ امنشان را کاوش می‌کند و با اعضای گروهش صحبت می‌کند، دوباره وارد انیموس می‌شود. کاساندرا وقتی از غار خارج می‌شود دیموس را در برابرش می‌بیند. هرچند دیموس با خشونت با او برخورد می‌کند، او سعی می‌کند با گشاده‌رویی او را دعوت کند تا به او پیوسته و دنبال مادرشان بگردند، اما دیموس نمی‌پذیرد و می‌گوید هدف فرقه نابودی پریکلس است و سپس ناپدید می‌گردد. کاساندرا نیز نزد هرودوت بازمی‌گردد و می‌گوید فرقه چه هدفی دارد و چه چیزی در غار وجود داشته‌است. هرودوت نیز پیشنهاد می‌کند برای یافتن پریکلس به آتن سفر کنند. کاساندرا نزد پریکلس رفته و با او صحبت می‌کند و او نیز قول می‌دهد که در صورتی که به دوستانش کمک کند، کاساندرا را به مراسم مهمانی دعوت کند و سرنخ‌هایی دربارهٔ مرینی به او بدهد. کاساندرا به دوستان پریکلس کمک می‌کند و سپس به قصد شرکت در مهمانی وارد عمارت پریکلس می‌شود. کاساندرا در آنجا فیبی را می‌یابد که به او کمک می‌کند تا لباس شب بر تن کند. هرودوت کاساندرا را به تعدادی از افراد مشهور آتن معرفی می‌کند و سپس نزد پریکلس می‌رود تا دربارهٔ فرقه به او هشدار دهد. کاساندرا را در صحبت با اشخاصی همچون آریستوفان، اوریپید، سوفوکل و سقراط اطلاعات مهمی به دست می‌آورد. سپس آسپاسیا، همسر پریکلس به او اطلاع می‌دهد که برای آنکه اطلاعات بیشتری دربارهٔ مادرش بیابد نزد دوستانش برود. سپس به دستور آسپاسیا بالا می‌رود تا پریکلس را برای مهمان‌نوازی به تالار بیاورد. پس از این از عمارت خارج شده و به دنبال نشانه‌های مادرش می‌گردد.

کاساندرا نخست به دیدار یکی از دوستان آسپاسیا، بقراط می‌رود. بقراط زنی اسپارتی را به یاد می‌آورد که با کودکی برای درمان نزد او آمدند اما چون جوان و بی‌تجربه بوده، از پس درمانش برنمی‌آید و او را به نیایشگاه اسکلپیوس می‌فرستد. کاساندرا نیز نزد مُسِن‌ترین کاهن این نیایشگاه می‌رود. در آنجا او متوجه می‌شود که در آنجا به مرینی گفته‌اند الکسیوس مرده و سپس الکسیوس توسط یک کاهن به نام کریسیس که از اعضای فرقه است، بزرگ شده‌است. کاساندرا به دنبال کریسیس به معبد آپولوی مالاتاس می‌رود و در آنجا نوزادی گریان را در معبد می‌یابد. کریسیس به کاساندرا می‌گوید که الکسیوس را شکنجه می‌کرده تا قوی‌تر شود و بتواند جلوی او را بگیرد. سپس کریسیس معبد را به آتش می‌کشد. اگر کاساندرا نوزاد را نجات ندهد، می‌تواند کریسیس را بکشد، امّا اگر نوزاد را نجات دهد کریسیس می‌گریزد. کاساندرا نوزاد را به مادرش می‌رساند و سپس زن از کاساندرا کمک می‌خواهد، زیرا شوهرش در یک کمین روستاییان به قتل رسیده‌است. در حالی که کاساندرا سعی می‌کند به زن که شوهرش مرده کمک کند، متوجه می‌شود که کریسیس و نگهبانان فرقه برای او کمین کرده‌اند و او مجبور می‌شود آن‌ها را بکشد. سپس کاساندرا به سوی دیگر دوست آسپاسیا، زنیا در جزیره‌ی کئوس می‌رود. زنیا می‌پذیرد در ازای کمک کاساندرا اطلاعاتی از مادرش را برای او فاش کند. زنیا ذکر می‌کند که مادرش را به نام ققنوس می‌شناخته و عضوی از گروه دزدان دریایی او بوده‌است.

بعد از این کاساندرا برای دیدار آنتوسا به کورینتیا می‌رود. کاساندرا در یکی از مأموریت‌هایی که آنتوسا برای او در نظر گرفته به انبار مانگر، کسی که به همراه گروهش شهروندان را آزار می‌دهد، حمله می‌کند. در آنجا او با یک سرباز اسپارتی به نام براسیداس رو به رو می‌شود که از او می‌خواهد مانگر را خیلی بی سر و صدا به قتل برساند، و این در حالیست که آنتوسا می‌خواهد مانگر را در انظار عمومی بکشد تا مردم بتوانند زمانی که در حال خونریزی است در صورتش نگاه کنند. اگر کاساندرا تصمیم بگیرد مانگر را در تئاتر بکشد، مردانش را کشته و سپس متوجه می‌شود که مانگر عضوی از فرقه است و توسط فرقه مأمور شده بوده تا مرینی را به قتل برساند، اما موفق نمی‌شود. در این صورت آنتوسا از او راضی خواهد بود اما در ادامه او هیچ حق انتخابی ندارد جز اینکه لاگوس، یک فرقه‌گرا که دوست براسیداس محسوب می‌شود، را به قتل برساند. ولی اگر کاساندرا تصمیم بگیرد مانگر را بی سر و صدا در غاری که به همراه نگهبانانش در آن قرار دارند، بکشد، او به کاساندرا می‌گوید که باید مرینی را مدت‌ها پیش می‌کشته‌است. زمانی که کاساندرا شمشیر را برای کشتن مانگر به سمت او نشانه می‌رود، بار دیگر آنتوسا به داخل غار آمده و شانس دوباره‌ای به او می‌دهد تا در تصمیمش دربارهٔ نحوهٔ کشتن مانگر تجدید نظر کند. کاساندرا مانگر را همان‌جا می‌کشد و سعی می‌کند آنتوسا را قانع کند که این درست‌ترین کار بوده‌است. علاوه براین در این صورت کاساندرا سر نخی پیدا می‌کند که در آینده برای محکوم کردن شاه اسپارتی فرقه‌گرا به کارش می‌آید. آنتوسا نیز اطلاعاتی که دربارهٔ مرینی دارد را به او می‌دهد و می‌گوید که او خیلی سریع جزیره را با کشتی‌ای به نام سیرن سانگ ترک کرد.

کاساندرا به دنبال اطلاعات بیشتر دوباره به آتن می‌رود تا با آسپاسیا دیدار نماید، اما متوجه می‌شود که طاعون در شهر پخش شده و مردم زیادی در خیابان‌ها جان داده‌اند. کاساندرا نزد آسپاسیا می‌رود و متوجه می‌شود که پریکلس بیمار شده و در حال مرگ است و آسپاسیا به او می‌گوید که اگر موفق شود به پریکلس دارو بخوراند، موفق خواهد شد تا زمانی برای حرف زدن دربارهٔ مادرش با آسپاسیا بیابد. کاساندرا این کار را می‌کند و سپس به همراه پریکلس به بالکون خانه رفته و دربارهٔ رفتن به پارتنون صحبت می‌کند، در حالی که آسپاسیا مخالف این کار است. کاساندرا سپس نزد آسپاسیا می‌آید و می‌بیند که او به شدت نگران فیبی است زیرا او مدت طولانی ایست که برنگشته است. کاساندرا به دنبال فیبی می‌رود اما پیدایش نمی‌کند، تا اینکه صدای فریاد فیبی را شنیده و به سمتش می‌دود، اما دیر رسیده و سربازان او را می‌کشند. در همین حال بقراط و سقراط نزد کاساندرا می‌آیند و می‌گویند که باید به دنبال پریکلس برود زیرا گم شده‌است. کاساندرا که می‌خواهد به دیدار آسپاسیا برود، مجاب می‌گردد که به دنبال پریکلس راه خودش را به سمت پارتنون کج کند. او در آنجا می‌فهمد که دیموس، پریکلس را که در حال دعا کردن بوده، کشته‌است. سپس کاساندرا، بقراط، سقراط و آسپاسیا به سمت آدرستیا می‌روند، اما پیش از آنکه به آن برسند، نگهبانان به دستور کلئون، حاکم جدید آتن، راه را بر آن‌ها می‌بندند تا آسپاسیا را نزد او ببرند. کاساندرا آن‌ها را کشته و پس از آنکه بقراط و سقراط به او قول می‌دهند که فیبی را محترمانه دفن کنند و به مردم آتن برای فائق آمدن بر طاعون کمک نمایند، به همراه آسپاسیا سوار کشتی می‌شود. هنگامی که آن‌ها از آتن دور می‌شوند، کاساندرا اطلاعاتی که به دست آورده را به آسپاسیا می‌دهد. سپس آن‌ها به ناکسوس می‌روند. در آنجا کاساندرا به خانهٔ رهبرشان می‌روند و منتظر می‌ماند جلسهٔ رهبر، که همان مرینی است تماماً شود. پس از جلسه کاساندرا نیزهٔ لئونیداس را به مرینی نشان داده و می‌گوید که الکسیوس نیز هنوز زنده است، اما به سلاح فرقهٔ کازموس بدل شده‌است. در همین حین سربازانی به مرینی خبر می‌دهند که دشمنان پاروسی در ساحل ناکسوس لنگر انداخته‌اند. به همین علت کاساندرا و مرینی به محل نبرد رفته و دشمنان را از بین می‌برند. سپس دوباره کنار هم می‌نشینند تا از یکدیگر شناخت بیشتری پیدا کنند. مرینی قول می‌دهد که به همراه یکدیگر فرقه را نابود کنند و الکسیوس را به آغوش خانواده بازگردانند، اما پیش از آن باید به وضعیت پاروس و ناکسوس رسیدگی شود. کاساندرا به مرینی کمک می‌کند که پاروس را شکست دهند و پس از غرق کردن کشتی رهبر آن‌ها، پاروس را تصرف می‌کنند. پس از آنکه به ناکسوس بازمی‌گردند، مرینی قرار می‌گذارد که بار دیگر یکدیگر را در اسپارت ببینند، زیرا پیش از ترک ناکسوس مقداری کار ناتمام دارد که باید تمام کند و کاساندرا نیز لازم است پیش از ادامه، پدر واقعی خود را ببیند.

کاساندرا به جزیرهٔ ترا می‌رود و یادداشتی را در یک صندوق می‌یابد که ترتیب کارهایی که باید بکند تا معبد ایسو را بگشاید، در آن ذکر شده‌است. تعدادی آینه در آنجا قرار دارد که باید هم‌راستای نور آفتاب قرار بگیرد تا در پایان نور به مثلثی که بالای در بتابد. پس از آنکه کاساندرا این کار را می‌کند، می‌تواند در معبد را با نیزه‌اش بگشاید. او پس از آنکه از مجموعه‌ای از آب و گدازه می‌گذرد، پدر واقعی‌اش، فیثاغورس را می‌یابد که در کنار دروازهٔ شهر گمشدهٔ آتلانتیس ایستاده‌است. فیثاغورس برای او توضیح می‌دهد که هرمس به او کمک کرده تا این مقدار زنده بماند تا آتلانتیس را از شر دنیای خارجی حفظ کند، اما دانشی که او در ازای این کار به دنبالش بوده، پشت سازوکاری کهن پنهان شده که تنها با اجسامی باستانی قابل گشودن هستند که الآن گمشده‌اند. به همین علت فیثاغورس کاساندرا را به جستجوی این اجسام می‌فرستد. به لیلا بازمی‌گردیم که برای دوستانش توضیح می‌دهد که چگونه آتلانتیس را یافته‌اند. سپس برای یافتن آن به سمت ترا می‌روند. وقتی لیلا به اتاقی می‌رسد که کاساندرا و فیثاغورس با هم دیدار کرده بودند، دوباره داخل انیموس می‌شود تا بفهمد کاساندرا چگونه برای محافظت آتلانتیس نیروهای کهن را به کار گرفته‌است. کاساندرا به سمت کنوسوس در مسارا می‌رود تا نخستین جسم باستانی را بیابد اما در آنجا تنها یک پسر بچه به نام آردوس را می‌بیند که منتظر است پدرش از هزارتوی مینوتور برگردد. کاساندرا به قول می‌دهد وارد هزارتو شده و مینوتور را بکشد و پدرش را بیابد. آن دو به اعماق عمارت کنوسوس می‌روند، اما می‌بینند که در بسته‌است و راهی برای ورود ندارند. آردوس به او می‌گوید که سه نفر همراه پدرش بودند و شاید راز بازشدن دروازه را بدانند: اره ماهی، تحصیلدار و قیم پسربچه پس از فوت پدرش. کاساندرا نخست اره ماهی را می‌یابد و می‌کشد، که معلوم می‌شود عضوی از فرقه بوده و دیوانه گشته و هیچ اطلاعاتی نمی‌تواند به او بدهد. سپس با تحصیل‌دار صحبت می‌کند که به او توصیه می‌کند اگر می‌خواهد مینوتور را بکشد از زرهٔ تسئوس استفاده کند، اما در حال حاضر هیچ‌یک از تکه‌های زره در اختیارش نیست. به همین دلیل کاساندرا تکه‌های زره را پیدا کرده و به دست می‌آورد. در آخر او به خانهٔ قیم پسربچه می‌رود و کسی را می‌یابد که خود را جای او جا زده‌است. کاساندرا او را تهدید می‌کند و او جای نگهداری قیم حقیقی را لو می‌دهد و کاساندرا نیز می‌تواند او را نجات دهد. قیم به کاساندرا می‌گوید که وقتی از کنوسوس خارج می‌شدند، او کلید را برداشته است، اما آردوس آن را از او دزدیده‌است. کاساندرا صفحهٔ مدور کلید را داخل ستون می‌گذارد و دروازه را می‌گشاید و سپس مینوتور را داخل هزارتویش به قتل می‌رساند. کاساندرا شیپوری را از داخل بدن مینوتور بیرون می‌کشد که تبدیل به یک جسم بهشتی می‌شود می‌دهد، اما حلقه‌ای که در انگشتان پدرش بوده را به او می‌دهد تا یادش را همواره گرامی نگه‌دارد. سپس آردوس به همراه قیمش راهی می‌شوند. کاساندرا نیز رهسپار بویوتیا می‌شود تا مأموریت دیگری که فیثاغورس به او داده بود را به انجام رساند و به خرابه‌هایی که کُنام ابوالهول است، می‌رود. در آنجا او با یک مرد رو به رو می‌شود که می‌داند مدالی که برای دیدن ابوالهول لازم است کجا قرار دارد و شاگردش را برای یافتنش فرستاده، اما تا به الآن برنگشته است. کاساندرا برای کمک به مرد و شاگردش به مقبرهٔ مِنوئیکوس می‌رود، ولی تنها جسد شاگرد و یک شیر سفید را می‌یابد. او شیر را کشته و مدالی که برای یافتن ابوالهول نیاز است را به دست می‌آورد. وقتی به کنام ابوالهول بازمی‌گردد، او می‌بیند که مرد مرده و مجسمهٔ ابوالهول نیز ناپدید شده‌است. او تا شب منتظر می‌ماند و در آن هنگام وقتی وارد خرابه‌ها می‌شود، نوری می‌بیند که در پی آن ابوالهول پدیدار می‌شود. او از ابوالهول می‌خواهد که جسم بهشتی را به او بدهد، اما ابوالهول در جواب می‌گوید که تنها در صورتی این کار را خواهد کرد که جواب سؤال‌هایش را بدهد. کاساندرا این کار را می‌کند و سپس بر اساس دستورالعمل ابوالهول کلیدهای جواب‌هایش را بر دیوار فشار می‌دهد و این باعث مرگ ابوالهول می‌گردد. کاساندرا یک پر را از داخل بدن ابوالهول درمی‌آورد که کمی بعد بدل به یک جسم بهشتی می‌گردد. سپس کاساندرا به جزیرهٔ کیثیرا می‌رود و در آنجا مردی را می‌یابد که خود را خدا می‌نامد. او به مرد کمک می‌کند که آزاد شود و سپس مدالی که از او دزدیده شده را برایش پس می‌آورد. مرد از کاساندرا می‌خواهد که به جزیرهٔ فراموش‌شدگان بیاید و خواهران و برادرانش را ملاقات نماید. کاساندرا نیز همین کار را می‌کند و این به اصطلاح خدا را در غاری در جزیرهٔ فراموش‌شدگان می‌یابد، که پشت دری عظیم ایستاده و می‌گوید که خواهران و برادرانش پشت در هستند. کاساندرا وقتی در را باز می‌کند موجودی عظیم‌الجثه را می‌یابد که خواهران و برادران مرد را کشته و او را نیز به سرعت از بین می‌برد. این جانور، سیکلوپ است. کاساندرا سیکلوپ را کشته و چشمش را درمی‌آورد که به سومین جسم بهشتی بدل می‌گردد. سپس کاساندرا برای یافتن واپسین جسم به لسبوس می‌رود. او در آنجا شهروندی را می‌یابد که ادعا می‌کند معشوقه‌اش توسط موجودی افسانه‌ای اسیر شده‌است، به همین دلیل کاساندرا تصمیم می‌گیرد به او کمک نماید. شهروند او را به کنامی وحشتناک میان جنگل می‌برد و آن‌ها در میان آدم‌هایی که به سنگ بدل شده‌اند جلو می‌روند. ناگهان آن‌ها صدای فریاد یک زن را می‌شنوند و به سرعت خود را به معبد سنگی می‌رسانند، اما با در بسته رو به رو می‌شوند. برایس به کاساندرا می‌گوید که یک مزدور ادعا می‌کند مدوسا را کشته‌است. کاساندرا او را در معبد پوسایدن می‌یابد و بعد از کشتن او نیزه‌اش را می‌رباید. سپس به معبد سنگی رفته و دنبال عتیقه‌ای می‌گردد که معبد را بگشاید. پس از یافتن مدالی که کلید در است، نزد برایس بازگشته و در را می‌گشاید. برایس به سمت معشوقه‌اش می‌دود، اما او به مدوسا بدل شده و او را به شکل سنگ درمی‌آورد. کاساندرا مدوسا را کشته و یکی از مارهای سرش را برمی‌دارد که کمی بعد بدل به جسم بهشتی می‌گردد. با یافتن این اجسام، کاساندرا به جزیرهٔ ترا بازمی‌گردد تا با قراردادن آن‌ها در ستون‌های مربوطه دروازهٔ آتلانتیس را برای همیشه مهر و موم کند. وقتی این اجسام در جایشان قرار می‌گیرند صدای الثیا شروع به سخن می‌کند و ابتدا به کاساندرا می‌گوید که این سرنوشت او بوده و سپس خطاب به فیثاغورس می‌گوید که باید همین الآن بس کند، زیرا او در حال حاضر بیش از هر انسانی در تاریخ عمر کرده و این هم فوق‌العاد و هم دهشتناک است. او اعلام می‌کند که از این لحظه کاساندرا باید دارندهٔ عصای عمر باشد. فیثاغورس می‌گوید که این عصا کلید بستن آتلانتیس است، اما هنوز آماده نیست که آتلانتیس را ببندد، زیرا دانش‌های بیشتری وجود دارند که می‌تواند به آن‌ها دست یابد. با این حال کاساندرا سعی می‌کند که به او دلیل تمام این کارها را توضیح دهد و سرانجام فیثاغورس عصا را به کاساندرا داده و جان می‌سپارد. کاساندرا نیز دروازهٔ آتلانتیس را برای همیشه می‌بندد.

بازی به لیلا بازمی‌گردد که دکمهٔ سرستون را فشار می‌دهد اما یک مشکلی در بازتاب نوری که به هرم می‌تابد وجود دارد. لیلا با جا به جایی اجسامی که جلوی بازتاب نور را گرفته‌اند، نور را به هرم می‌تاباند. در این زمان کاساندرا ظاهر می‌شود که می‌گوید لیلا کلید بازگرداندن تعادل به دنیاست و لیلا را مجبور می‌کند که قول دهد پس از اتمام کارش عصا را از بین ببرد. سپس کاساندرا عصا را به دستان لیلا سپرده و می‌میرد. لیلا دوباره وارد انیموس می‌شود تا بخش‌های بیشتری از تاریخ را کشف نماید. وقتی کاساندرا از دروازهٔ ورودی شهر گمشده بازمی‌گردد، بارناباس و هرودت را می‌بیند که بر سر وجود یا عدم وجود آتلانتیس مشاجره می‌کنند. کاساندرا می‌گوید که آتلانتیس وجود دارد، اما این راز نباید جایی بازگو شود؛ هر چند هرودوت آرزو داشت تا با گفتن داستان آتلانتیس، بزرگترین داستانی که انسان‌ها آفریده‌اند را تعریف کند، اما سرانجام کاساندرا او را متقاعد می‌کند که این راز را نزد خود نگه دارد. کاساندرا پس از اینکه موفق می‌شود تمام اعضای فرقه را بکشد، به این محل بازگشته و پس از لمس هرم بینشی می‌یابد که در آن فیثاغورس از او می‌خواهد که عصای هرمس را برداشته و تعادل را به دنیا بازگرداند؛ تعادلی میان هرج و مرج و نظم. در این وقت کاساندرا آسپاسیا را می‌بیند که اعتراف می‌کند رهبر فرقهٔ کازموس است، اما از اهداف فرقه فاصله گرفته و می‌خواهد هرم کازموس را تخریب کند تا بتواند آینده‌ای متحدانه میان انسان‌های جهان را ترسیم کند. کاساندرا در اینجا می‌تواند تصمیم بگیرد که آسپاسیا را بکشد و سپس هرم را تخریب کند، یا او را بخشیده و سپس هرم را معدوم کند یا اینکه آسپاسیا را ببوسد که در این صورت هم آسپاسیا بخشیده شده و سپس هرم تخریب می‌شود.

کاساندرا به سمت دهکدهٔ گیدیو در لاکونیا می‌رود تا با مادرش دیدار کند و سپس به اتفاق هم به میدان تمرین رزم اسپارت‌ها می‌روند تا خاطرات روزی که می‌رینی نیزه لئونیداس را به کاساندرا هدیه کرد، زنده نمایند. کاساندرا میان صحبت‌هایش با می‌رینی، متوجه می‌شود که سربازان اسپارتی مورد حملهٔ یک گله گرگ قرار گرفته‌اند، اما می‌رینی به کاساندرا توصیه می‌کند که دخالت نکرده و در روند تمرین آن‌ها اختلال ایجاد نکند. اگر کاساندرا دخالت نکند، با مادرش به سمت خانهٔ قدیمی‌شان در اسپارت حرکت می‌کنند، اما اگر تصمیم بگیرد به سربازان کمک کند، گرگ‌ها را یک به یک می‌کشد ولی مادرش و سربازان اسپارت او را سرزنش می‌کنند که چرا در روند کارشان دخالت کرده و یکی از مهم‌ترین قواعد اسپارت‌ها را شکسته‌است. پس از این کاساندرا و مادرش به سمت خانه‌شان می‌روند. در آنجا براسیداس به آن‌ها ملحق می‌شود و می‌گوید که شاهان اسپارتی خانه‌شان را تصاحب کرده‌اند و به کاساندرا پیشنهاد می‌کند برای عرض ارادت نزد شاهان برود. کاساندرا به همراه براسیداس نزده شاهان می‌رود. هر چند شاهان اسپارتی ابتدا روی خوشی به او نشان نمی‌دهند، اما در ادامه مأموریت‌هایی را به او می‌دهند که در صورت انجام آن می‌تواند خانه‌اش را پس بگیرد. این مأموریت‌ها شامل کمک به اسپارت‌ها برای بردن المپیک و کمک به پیروزی آن‌ها در جبههٔ بویوتیا می‌شود. وقتی کاساندرا از کاخ پادشاهان خارج می‌شود، مادرش به او اطلاع می‌دهد که پیامی دریافت کرده که کاساندرا می‌تواند با رفتن به آرکادیا، سرنخ‌هایی به دست بیاورد که نشان دهد کدامیک از دو پادشاه اسپارتی عضو فرقهٔ کازموس هستند. براسیداس نیز پیشنهاد می‌دهد که همراه می‌رینی به آرکادیا برود و به آن‌ها یاری رساند. کاساندرا ابتدا به بویوتیا می‌رود و سراغ پولمارک اسپارتی مسئول در آنجا می‌رود، که در کمال غافلگیری کسی نیست جز استنتور. او با ضربهٔ مشتی را حوالهٔ صورت کاساندرا می‌کند، زیرا که فکر می‌کند کاساندرا نیکولائوس را در مگاریس به قتل رسانده‌است. در نهایت استنتور مجبور می‌شود در برابر فرمان شاهان اسپارتی کوتاه آمده و با کاساندرا همکاری نماید. او به کاساندرا می‌گوید که چهار قهرمان در بویوتیا حضور دارد که برای پیروزی باید به ترتیب کشته شوند. کاساندرا سه قهرمان را می‌کشد، اما هنگامی که سراغ آخرین قهرمان می‌رود، نیکولائوس را می‌یابد که او را کشته‌است. کاساندرا به او می‌گوید که هیچ چیز شبیه وقتی نیست که آخرین بار با هم رو به رو شده‌اند و او باید به استنتور در این جنگ کمک نماید، تا حداقل به یکی از فرزندانش کمک کرده باشد. سپس کاساندرا نزد استنتور می‌رود، که مشخص است از اینکه دوباره کاساندرا را زنده می‌بیند خوشحال نیست، اما این بهترین فرصت برای اسپارت‌هاست که بر آتنی‌ها پیروز شوند. به همین دلیل به اتفاق هم به آتنی‌ها حمله کرده و در نبرد با آن‌ها به پیروزی دست می‌یابند. پس از پیروزی، استنتور کاساندرا را دعوت به مبارزه می‌کند، اما در میان این مبارزه سر و کلهٔ نیکولائوس پیدا می‌شود که جلوی آن‌ها را می‌گیرد و به استنتور هشدار می‌دهد که وظایف فرماندهی خود را جدی بگیرد.

کاساندرا سپس به مسنیا رفته تا با تستیکلس، قهرمان المپیک اسپارتی را ببیند و متقاعدش کند تا او را با کشتی به مسابقات برساند. هنگامی که آن‌ها به الیس می‌رسند، یک کوسه تستیکلس را می‌خورد و آلکیبیادیس به کاساندرا پیشنهاد می‌دهد که جای او را در مسابقات بگیرد. کاساندرا نیز می‌پذیرد و با شکست جنگجویان به مقام قهرمانی می‌رسد. سپس به آرکادیا می‌رود تا طبق قرارشان مادرش و براسیداس را ملاقات کند. کاساندرا در کنار سروی که در جوار مجسمهٔ آرتمیس وجود داشت، یک مزدور را می‌بیند که توسط براسیداس مأمور شده تا جایی که رفته‌اند را به کاساندرا اطلاع دهد، اما مزدور چون پولی که از براسیداس دریافت کرده به نظرش کافی نیست، با کاساندرا به طمع مزد بیشتر مبارزه می‌کند. در انتها مزدور تسلیم شده و به کاساندرا می‌گوید که چه کسی او را مأمور کرده تا سر او را جدا نماید و همچنین موقعیت براسیداس و مرینی را نیز لو می‌دهد. کاساندرا بی‌درنگ به سمت آن‌ها حرکت می‌کند. کاساندرا وقتی به آن‌ها می‌رسد، متوجه می‌شود اختلافی میان آن‌ها بروز کرده و براسیداس معتقد است از خون یکی از اعضای فرقه باید بگذرند، اما مرینی موافق نیست. کاساندرا با نظر مادرش موافق‌تر است و به قلعهٔ سامیکون یورش برده و او را می‌کشد. سپس کاساندرا به همراه مادرش به کاخ پادشاهی اسپارت بازمی‌گردد تا خانه‌شان را پس بگیرد. او در آنجا ابتدا اخبار خوب را به اطلاع می‌رساند و سپس اعلام می‌کند شاه پوسانیاس یکی از اعضای فرقه است اما چون مدرکی ندارد سربازان او را پس می‌زنند. ولی او به کاساندرا نزدیک شده و نشان می‌دهد که عضوی از فرقه است. مرینی با کاساندرا بیرون کاخ دیدار می‌کند و می‌گوید که او باید جلوی پوسانیاس را بگیرد و خود او نیز در آرامگاه لئونیداس در پشت خانه‌شان منتظرش می‌ماند تا برگردد. کاساندرا پوسانیاس را می‌کشد و سپس نزد شاه آرکیداموس بازگشته و می‌گوید پوسانیاس کشته شده و نامه‌ای را به او می‌دهد که دارای امضای پوسانیاس است و نقشه‌هایی که برای اسپارتا توسط فرقه داشته را آشکار می‌کند. آرکیداموس به او قول می‌دهد که اگر این قضیه حقیقت داشته باشد، او را به عنوان یک شهروند اسپارتی بپذیرد و خانهٔ اجدادی‌شان را به آن‌ها بازگرداند. پس از آن کاساندرا به آرامگاه جدش می‌رود و مرینی از او می‌خواهد نیزهٔ لئونیداس را بیرون آورد تا به او نشان دهد که لئونیداس می‌دانسته پیتیا تحت کنترل فرقه است. سپس آن‌ها به خانه‌شان می‌روند. کمی بعد براسیداس سر و کله‌اش پیدا شده و می‌گوید که دیموس در پیلوس است و سربازان اسپارتی را یک به یک شکار می‌کند. کاساندرا به همراه براسیداس برای مبارزه با دیموس راهی می‌شوند و در همین حال کاساندرا به مادرش قول می‌دهد که الکسیوس را به او بازگرداند. براسیداس نیز به او وعده می‌دهد که او را در بندر هادس در مسنیا ببیند. وقتی کاساندرا به بندر می‌رسد، مشاهد می‌کند که اسپارت‌ها و آتنی‌ها در حال مبارزه‌اند و به اسپارت‌ها کمک می‌کند تا نبرد را پیروز شوند، اما ناگهان سر و کلهٔ دیموس پیدا می‌شود. براسیداس با او درگیر می‌شود اما به زودی از پا درآمده و به شدت مصدوم می‌گردد. کاساندرا به نبرد دیموس می‌رود. دیموس در همان حال که حملاتی را به سمت کاساندرا انجام می‌دهد، تنهٔ یک درخته نیم‌سوخته بر رویش می‌افتد و وقتی که کاساندرا سعی می‌کند او را نجات دهد، تنهٔ دیگری روی او افتاده و از هوش می‌رود. کاساندرا هنگامی که چشمانش را باز می‌کند، خود را در یک زندان می‌بیند و دیموس پشت میله‌ها ایستاده و از او می‌خواهد که حقیقت را به او بگوید. کاساندرا سعی می‌کند به او بفهماند که فرقه می‌خواهد از او استفاده کند تا تمام اعضای خانواده‌شان را بکشد. کمی بعد کلئون می‌آید و به دیموس می‌گوید که او نباید آنجا باشد و دیموس خشمگین شده و می‌گوید که او اربابش نیست و سپس آنجا را ترک می‌کند. کلئون سعی می‌کند با این بهانه که هر چه کرده برای آتن بوده، اعمالش را توجیه کند و سپس دو نگهبان را داخل زندان گذاشته و می‌گوید که شورش‌هایی هست که باید به آن‌ها برسد. کاساندرا نگهبانان را از پا درمی‌آورد و در این وقت بارانابس و سقراط نزد او می‌آیند و تجهیزاتش را به او برمی‌گردانند. سپس با او قرار می‌گذارند تا به خانهٔ پریکلس بیاید تا با یکدیگر صحبت کنند. کاساندرا به خانهٔ پریکلس می‌رود و می‌بیند که به جز سقراط و بارناباس، آلکیبیادیس، بقراط، هرودت و آریستوفان نیز آنجا حضور دارند و نقشه می‌کشند که کلئون را از تخت سلطنت پایین بکشند، اما پیش از آن باید اعتبار کلئون را در آتن کاهش دهند. سقراط به کاساندرا می‌گوید که کلئون در بخش غربی آکروپولیس ملاقات‌هایی محرمانه ترتیب می‌دهد و شاید او در آنجا بتواند سرنخ‌هایی برای زمین زدن او بیابد.

کاساندرا به محراب مقدس می‌رود تا مدرکی بیابد تا نااهلی کلئون را ثابت کند تا مردم کس دیگری را به جای کلئون به رهبری بپذیرند. سپس کاساندرا برای اجرایی کردن نقشهٔ آریستوفان، نزد او می‌رود. آریستوفان می‌خواهد با یک نمایش ذات کلئون را به مردم بشناساند، اما می‌گوید که بازیگر نقش نخست مردش گم شده‌است. کاساندرا بازیگر را مست می‌یابد و به خانه‌اش می‌رساند. سپس نزد آریستوفان در تئاتر دیونیسوس می‌رود تا احوال پیش آمده را گزارش کند. نمایش در حضور کلئون برگزار می‌شود و به نظر می‌رسد اهداف آریستوفان را نیز پوشش می‌دهد. کاساندرا به محل اقامت پریکلس بازمی‌گردد تا با سقراط برای ادامهٔ نقشه‌شان صحبت کند، اما همین موقع شهروندی سر رسیده و به کاساندرا خبر می‌دهد که براسیداس زنده و سالم است و خود را برای یک مبارزه با کلئون آماده می‌کند. کاساندرا براسیداس را همراهی می‌کند تا در میدان مبارز با آتنیان رو به رو شود. در میان مبارزه دیموس آمده و براسیداس را می‌کشد. در این هنگام کلئون تیری به سمت او پرتاب کرده و فرار می‌کند. کاساندرا نیز دنبال او رفته و او را می‌کشد. کاساندرا به اسپارت بازگشته و پس از آنکه مرینی را از وقایع مطلع کرد، بالای کوه تایگتوس، جایی که همه چی شروع شد رفته و الکسیوس را در آنجا پیدا می‌کند. کاساندرا و مرینی سعی می‌کنند او را متقاعد کنند که فرقه سعی داشته از او سو استفاده کند اما الکسیوس نمی‌پذیرد. تا اینکه کاساندرا نیزهٔ لئونیداس را بیرون کشیده و به او می‌دهد. در اینجا الکسیوس متوجه اشتباهش شده و هر سه یکدیگر را بغل می‌کنند. در همان عصر کل خانواده پس از سال‌ها برای شام دور هم جمع می‌شوند، آن هم در حالی که استنتور به عنوان عضو جدید خانواده حضور داشته و الکسیوس را به مسابقهٔ کشتی دعوت می‌کند. در همین حال کاساندرا برای مرینی و نیکولائوس شراب می‌ریزد.

انتشار

[ویرایش]

بازی در طی نمایشگاه رسانه و تجارت ای۳ ۲۰۱۸ در تاریخ ۲۲ خرداد ۹۷ معرفی شد، این بازی در مه ۲۰۱۸ توسط سایت فرانسوی Jeuxvideo که یک جا کلیدی حاوی نام اساسینز کرید ادیسه لو رفت. مدتی کوتاه پس از این واقعه یوبی‌سافت بازی اساسینز کرید ادیسه را به صورت رسمی معرفی کرد. روز قبل معرفی بازی در ای۳ در کنفرانس یوبی‌سافت سایت Gematsu عکس‌هایی از روند بازی را لو داد؛ و در کنفرانس ای۳ یوبی‌سافت زمان پنجم اکتبر سال ۲۰۱۸ را برای انتشار بازی اعلام نمود.

منابع

[ویرایش]