بابک | |
---|---|
زادهٔ | |
درگذشت | صفر ۲۲۳ ۷ ژانویهٔ ۸۳۸ کنیسه بابک |
علت مرگ | اعدام (بریده شدن دستها و پاها) |
آرامگاه | ندارد |
ملیت | ایرانی[۲][۳][۴] |
شناختهشده برای | مبارزه بر ضد خلفای عباسی پس از حملهٔ اعراب به ایران |
عنوان | خرمدین |
جنبش | جنبش خرمدینان |
مخالف(ها) | ۲ خلیفه عباسی: مأمون و معتصم و سرداران سپاه خلافت |
والدین |
بابک خُرَّمدین (درگذشتهٔ صفر ۲۲۳ / ژانویهٔ ۸۳۸[۸])، رهبر اصلی مبارزان ایرانی علیه سلطهٔ خلافت عباسی و رهبر جنبش خرمدینان بود که پس از مرگ ابومسلم خراسانی، بر خلافت عباسی شورید.[۹]قیام بابک خرمدین خواستار بازگشت عزت و شکوه گذشته ایرانیان بود و به غرب و مرکز ایران سرایت نموده و پس از بیست سال با خیانت شکست خورد. این قیام نشانگر تداوم احساسات و دلبستگی ایرانیان نسبت به سرزمین و نیاکان خود بود.[۱۰][۱۱]
خرمدینان، مرگ ابومسلم را انکار کردند و معتقد بودند که او باز خواهد گشت تا عدالت را در جهان، برقرار کند.[۱۲] در دوران خلافت عباسیان، آذربایجان، کانون مقاومت طولانیمدت و خطرناک علیه خلافت بود که توسط بابک خرمدین، رهبری میشد و بر شمال غربی ایران، تأثیر گذاشته بود و بیش از ۲۰ سال — از ۲۰۱ ه.ق / ۸۱۶ م تا ۲۲۲ ه.ق /۸۳۷ م — طول کشید. از نگاه کلیفورد ادموند باسورث، این مقاومت قطعاً پایههای دینی داشت اما ممکن است که پایههای سیاسی-اجتماعی نیز داشته باشد. شورش او به روشنی از حس ضدِعربی ایرانیان در آذربایجان بهره میبرده است.[۱۳] تعداد نیروهای لشکر بابک را در ابوالمعالی ۱۰۰ هزار نفر،[۱۴][۱۵] در تنبیه الاشراف مسعودی ۲۰۰ هزار نفر،[۱۶] در تاریخ بغدادی ۳۰۰ هزار نفر[۱۷] یا بیشمار[۱۸] و در تبصره العوام بیشمار ذکر کردهاند[۱۹] که بیشک مبالغهآمیز است ولی حداقل دلالت بر بزرگ بودن لشکر آن دارد.[۲۰][۲۱]
بابک خرمدین زندگی گمنامی در آذربایجان داشت تا اینکه مورد توجه جاویدان بن سهل، رهبر جنبش خرمدینان — که مدت کوتاهی بعد درگذشت — قرار گرفت. بابک ادعا کرد که روح جاویدان در کالبد او وارد شده و تحریک ساکنان بذ را آغاز کرد. او قدرت جدیدی به جنبش دینی-اجتماعی که ریشه در مذهب مزدک داشت، بخشید و از روشهای خشونتآمیزِ ویژهای بهره گرفت. به نظر میرسد که قیام او از ۲۰۱ ه.ق / ۸۱۶ م آغاز و با نقشهٔ حاتم پسر هرثمه، یاری شده بود و با مشکلات مختلفی در استانهای شرقی که به دنبال آن مأمون به بغداد بازگشت، آسان گشته بود.[۲۲]
در ۲۰۴ ه.ق/ ۸۱۹–۸۲۰ م مأمون، یحیی بن معاذ را به سوی بابک فرستاد که با درگیری بینتیجه در موقعیتهای مختلف (جنگی) همراه بود؛ همانطور که تلاش دیگر فرماندهان خلافت، شانس بهتری نداشتند. در پایان خلافت مأمون شورش تا ناحیه جبال هم کشیده شد، که این باعث نخستین نگرانی خلیفه معتصم گردید و باعث شد تا او شورش این ناحیه را ریشهکن کند. در ۲۲۰ ه.ق / ۸۳۵ م معتصم افشین را مأمور سرکوب بابک کرد. این فرمانده قلعههای جادهٔ بذ را که بابک ویران کردهبود را تعمیر کرد و علیرغم شکست بغای کبیر در هشتادسر، توانست طرخان، یکی از فرماندهان شورشی را غافلگیر کند. سپس با نیروهای تحت فرماندهی جعفر خیاط و داوطلبان ابودلف تجدید قوا کرد و در ۲۲۲ ه.ق /۸۳۷ م اردوگاهی را تحت حفاظت دیدهبانها برپا کرد. (چرا که مکرراً از بذ مورد هجوم واقع شدهبود) بعد از حملهٔ ناموفق داوطلبان، بذ در ۹ رمضان ۲۲۲ ه.ق/۱۵ اوت ۸۳۷ م توسط نیروهای فرغانهای فتح و غارت شد. بابک فرار کرد ولی توسط بزرگ ارمنستانی - سهل بن سنباط - که به او پناه دادهبود، دستگیر شد و به افشین تحویل دادهشد. او به سامرا فرستاده شد و در ۳ صفر ۲۲۳ / ۴ ژانویه ۸۳۸ به سامرا رسید. معتصم او را سوار بر فیل به معرض نمایش گذاشت و با بیرحمی زیاد او را اعدام کرد. جنازهٔ او بر چوبهٔ دارش باقیماند و منجر شد تا نامش به این منطقهٔ شهر اطلاق گردد.[۲۳]
دستگیری و اعدام بابک پایان جنبش خرمدینان نبود و آنها ادامه حیات دادند تا مدرکی گواه بر حیاتشان در قرن ۳ ه.ق/۹ م باشند. داوطلبان شورش گذشته، که خود را بابکیه نام نهادند، در بذ تا قرن ۵ ه.ق / ۱۱ م ادامه حیات دادند و به انتظار او ماندند و آیین خاصی انجام میدادند.[۲۴]
نخستین گزارش زندگانی بابک توسط واقدی، در «اخبار بابک» نوشته شده بود که اکنون در دست نیست. این نوشتار توسط ابن ندیم در کتاب الفهرست هم نقل شده است و احتمالاً توسط مقدسی مورد استفاده قرار گرفته است.[۲۵][۲۶][۲۷] بقیهٔ منابع کمتر در این باره توضیح دادهاند و میانشان اختلافهایی وجود دارد.[۲۸]
جدای از ملل و نحل نویسان، متونی که بیش از همه جنبش خرمدینی را یاد میکند آثار ابن ندیم، طبری —به ویژه در مورد قیام بابک— و خواجه نظام الملک است. اخباری که نظام الملک و طبری —مخصوصاً در مورد دستگیری و اعدام بابک— روایت میکنند، اختلاف کمی با یکدیگر دارند.[۲۹] علی بهرامیان معتقد است که با وجود شهرت بابک، آنچه به خانواده و تبار و عقاید و اهداف او مربوط میشود، در مأخذ کهن بسیار اندک است و در مجموع نمیتوان به نتیجه قانع کنندهای دست یافت. گو اینکه هر یک از روایتها به نحوی بخشی باور عمومی را از موضوع باز میتاباند.[۳۰]
جزئیات جنگهای بیشماری که بین مردان بابک و نیروهای افشین پیش از سقوط «بذ» توسط طبری و ابن اثیر نقل شدهاند، توسط نفیسی در کتابش گردآوری شده است.[۳۱] غلامحسین صدیقی در کتاب خود زیر عنوان «جنبشهای مذهبی ایران در قرن دوم و سوم هجری» در مورد تاریخ خرمیان و شورشهای آنان نیز سخن به میان آورده است.[۳۲]
صدیقی تعدادی از منابعی که زندگانی بابک را ذکر کردهاند را شرح میدهد:
نام بابک معرب نام ایرانی «پاپک» است.[۵۴][۵۵] به گفته مایکل هِش (آذربایجانشناس آلمانی)، نام بابا نخست در زبان فارسی نو (فارسی دری یا فارسی امروزین) به کار رفته، سپس وارد زبانهای دیگر (از جمله ترکی آذربایجان) گشته است. حتی کلمه چینی 爸爸 به معنی بابا، در ادبیات کلاسیک چینی غایب است. آغازینترین مثال این دانشمند برای ادعایش، بابک خرمدین (درگذشت ۸۳۸ میلادی) است. بابا در سنگنوشتههای ترکی اورخون متعلق به قرن دوم/هشتم که در مغولستان یافت شدهاند، دیده نمیشود، بنابراین بابا در زبانهای مختلف ترکی احتمالاً وامواژهای از منبعی ناشناخته است.[۵۶]
در تمامی منابع نام بابک یافت میشود، اما مسعودی نام او را حسن ذکر کرده است.[۵۷] مورخان ارمنی بابک خرمدین را گاهی «باب»، گاهی «بابن» و گاهی «بابک» ضبط کردهاند.[۵۸] بنابر برخی روایات پدر بابک مرد مسلمانی بود به نام عبدالله یا عامر بن عبدالله یا عامر بن احد از شهر مدائن که روغن فروشی میکرد؛[۵۹] و مادرش زنی تک چشم بود که «ماهرو» نام داشت و از اهالی آذربایجان بود.[پانویس ۱][۶۰] نام اصلی که بر بابک (در دوران تولد) گذاشته شده بود، حسن بود؛ و برادران بابک، عبدالله و معاویه (به گزارش طبری) و اسحاق (در فرق بین الفرق بغدادی) بودند که نشان میدهد که نامهای آنها اسلامی بود.[۶۱] به اعتقاد کرون، حسن هنگام ورود به دژ بذ، نام بابک را بر خود برگزید.[۶۲] چرا که بابک یا پاپک به معنی پدر است و نام نیای ساسانیان نیز بوده است.[۶۳]
تبار و طبقه اجتماعی بابک مبهم و متناقض، گاهی شگفتانگیز و باورنکردنی است. واقدی و طبری بابک را فردی از طبقه پائین جامعه معرفی میکنند ولی جواب بابک به نامه پسرش (بعد از فرار) و کلماتی که عبدالله، برادر بابک به ابن شروین طبری - کسی که او را به بغداد منتقل کرده - گفته است، نشان میدهد که بابک اشرافزاده بوده است.[۶۴] به عقیده زرینکوب، مجرد نام بابک، جاویدان و شهرک نیز به رغم آنچه روایات دشمنان قوم القاء میکنند این تصور را که رهبران نهضت منحصراً از طبقات بیمایه و پست یا از طایفههای غیر ایرانی بودهاند، چندان پذیرفتنی نمیدهد.[۶۵]
به عقیدهٔ بهرامیان، بابک به زبان آذری باستان یعنی همان زبان پهلوی سخن میگفته است.[۶۶]
بهرامیان معتقد است، در منابع موجود، روایتی که بتوان با توجه بدان سالزاد بابک را تعیین یا تحدید کرد، وجود ندارد.[۶۷] اما سعید نفیسی تخمین میزند، با توجه به اینکه از سال ۲۰۱ تا ۲۲۳ هجری قمری مشغول درگیری با نیروهای خلیفه بوده و اگر سن بابک در زمان شروع قیامش را ۲۰ سال در نظر بگیریم، بایستی ۴۲ سال زیسته باشد.[۶۸]
به گفته واقدی عبدالله پدر بابک روغن فروش دورهگردی بود که زادگاهش مدائن را به قصد مرز آذربایجان ترک کرده بود و در روستای بلال آباد در استان میمذ اردبیل کنونی ساکن شده بود. پدر بابک بعد از تولد بابک در سفری که به ناحیه سبلان داشت زخمی شد و از دنیا رفت. همسر بیوه اش برای کار دایگی بچههای مردم را به عهده گرفته بود در حالی که بابک تا ۱۲ سالگی گاوچرانی میکرد. به ما گفته شده که «روزی مادر بابک بیرون رفت و در پی پسر میگشت. بابک در آن زمان گاوهای مردم را به چراگاهی میبرد. مادر، وی را در زیر درختی یافت که خفته و برهنه بود و از بن هر مویی از سینه و سر وی خون میتراوید. چون بابک از خواب برآمد دیگر اثری از خون ندید، دانست که دیری برنخواهد آمد که کار پسر بالا گیرد».[۶۹] زرینکوب این روایت را هم تراز افسانه دانیال و بختالنصر دانسته و آن را جعل دشمنان بابک میداند.[۷۰] واقدی اضافه میکند که «بابک در دوران جوانیاش به عنوان خدمتکار و تیمارگر اسب برای شبل بن منقی در روستای سراب کار میکرد و تنبور زدن را یادگرفت. این (مطلب) باید منبع گزارش ابوالمعالی باشد که آورده است بابک تنبور میزد و آواز میخواند درحالی که در روستا میوهفروشی میکرد. در ۱۸ سالگی به خانهاش در بلالآباد در دامنه سبلان واقع در اردبیل کنونی بازگشت».[۷۱]
دو مرد ثروتمند به نام جاویدان بن شهرک و ابوعمران در بلندیهای اطراف کوهستان بذ زندگی میکردند و برای رهبری خرمدینان ساکن در آن مناطق مرتفع میجنگیدند. جاویدان وقتی در مسیر زنجان به بذ در برف گیر کرد به دنبال سرپناهی در بلالآباد گشت و به خانه مادر بابک رفت. به دلیل فقر مادر بابک فقط برایشان آتش روشن کرد در حالی که بابک به اسبها و نوکرهای جاویدان رسیدگی میکرد و برایشان آب آورد. جاویدان بابک را برای خرید غذا، شراب و علوفه فرستاد و وقتی بابک برگشت و با جاویدان سخن گفت، جاویدان تحت تأثیر زیرکیاش (علیرغم لکنت زباناش) قرار گرفت. بعد از آن جاویدان از مادر بابک اجازه خواست تا بابک را برای مدیریت زمینهای کشاورزی و دارائیهایش با خود ببرد و پیشنهاد کرد که در عوض ۵۰ درهم ماهانه به عنوان حقوق بابک برای او بفرستد. مادر بابک پذیرفت و اجازه داد بابک برود. از آن موقع است که بابک به خرمدینان ملحق شده است.[۷۲]
بعد از ورود بابک به خدمتگزاری جاویدان، رقیبش ابوعمران از بیرون از قلمروی جاویدان به او شبیخون زد و شکست خورد و کشته شد؛ ولی جاویدان سه روز پس از آن بر اثر جراحت وارد شده از دنیا رفت. زن جاویدان خبر مرگ شوهرش را به بابک داد و اضافه کرد که خبر را فردا در جامعه منتشر خواهد کرد؛ و همچنین بابک را به عنوان جانشین جاویدان معرفی خواهد کرد و کسی که دین مزدک را برمیگرداند و جامعه را به سوی پیروزی و موفقیت رهبری میکند. در روز بعد، بابک قبل از پیروان و جنگجویان جاویدان ظاهر شد. آنها پرسیدند «چرا جاویدان آنها را قبل از به زبان راندن وصیتنامه خبر نکرده است»، همسرش جواب داد «چون شما در مکانهای مختلف بودید، انتشار پیام منجر به پخش شدن خبر میشد که امنیت شما را به خطر میانداخت». بعد از بهدست آوردن فرمانبرداری آنها به دستورالعمل جاویدان، همسرش گفت بر طبق وصیت شب قبل از مرگ روحش از جسمش خارج شده و به جسم بابک درآمده و با روح بابک درآمیخته است و هرکسی که این وصیت را زیر سؤال ببرد تکفیر خواهد شد. تمام کسانی که حاضر بودند، فرمان جاویدان را قبول کردند و خودشان را مقید به سوگند خوردن دربارهٔ بابک کردند که همانگونه که از روح جاویدان پشتیبانی میکردند از روح بابک هم بکنند. سپس بابک و بیوه جاویدان در حضور همگان در تشریفات ساده با هم ازدواج کردند.[۷۳]
برخی مورخان بر این باورند زن جاویدان از قبل عاشق بابک شده بوده که گفته شده پسربچه خوشصدا داشته است. این اتهام ریشه در ازدواج آن دو بعد از مرگ جاویدان دارد. ابوالمعالی ادعا میکند که زن جاویدان به همسرش زهر خورانیده است درحالی که طبری و ابن اثیر ادعا میکنند که جاویدان پسری داشت که بهدست مسلمان دستگیر و بعد از آن آزاد شد. صدیقی تعجب میکند که چرا این پسر جانشین جاویدان نشده است.[۷۴]
شهر بذ منطقه و قلعهای در شمال آذربایجان، به خاطر قیام بابک معروف شد.[۷۵] این شهر مرکز اصلی مقاومت خرمدینان و بابک در برابر خلفای عباسی (به ویژه معتصم) بود.[۷۶]
به خاطر غیرقابل دسترس بودن موقعیت جایگاه بابک، قدرت او بسیار زیاد بود، چنانکه بُحتُری - شاعر عرب - در شعرهایش به این موضوع اشاره میکند. بذ تنها قلعه بابک نبود، قلعههای دیگری هم ذکر شده که خرابههای آنها امروزه هم قابل شناسایی است. محدوده قلمرو بابک ارتفاعاتی بود که از شرق به دریای کاسپین و ناحیه شروان و شماخی، از غرب تا ناحیه جلفا و نخجوان و مرند، از شمال تا ساحل رود ارس و دشت مغان و از جنوب تا نزدیک اردبیل و مرند کشیده شده است. قلعه او - بذ – در کوهستان نفوذناپذیر با گذرگاه باریک و پیچیده واقع شده است بهطوری که بلعمی میگوید یه مشت مرد جنگی میتوانند هزار نفر از مهاجمان را متوقف کنند. آب و هوای طاقت فرسا زمستان و برف و باران سنگین امکان تسخیر بذ را در زمستان غیرممکن میکند. گاهی بابک از فرصت غافلگیری برای شبیخون زدن و کشتن تعداد زیادی از دشمنانش استفاده میکرد.[۷۷]
بابک با پشتوانه زمین کوهستانی، لشگریان خلیفه را یکی پس از دیگری شکست میداد. نیروهایش قادر بودند جلوی کاروانها را بگیرند، مأموران مالیات را بکشند، حریفان محلی را نابود کنند و گاهوبیگاه به لشکر دشمن شبیخون بزنند، سپس بلافاصله به قلعه غیرقابل دسترسشان و پناهگاه کوهستانیشان عقبنشینی کنند.[۷۸]
خرمدینان در آذربایجان، طبرستان، خراسان، بلخ، کاشان، قم، قزوین، ری، کرج، همدان، لرستان، خوزستان و بصره پراکنده بودند و قبل از بابک شورشهایی کرده بودند. خرمدینان در گرگان همراه با سرخعلمان باطنی در زمان خلافت مهدی در سال ۱۶۲ه.ق/۷۷۸–۷۷۹ م شورش کردند که عمر بن علاء، حکمران طبرستان مأمور دفع شورش آنها شد و در زمان حکومت هارون الرشید در اصفهان، ری، همدان و… شورش شد که عبدالله بن مالک و ابودلف عجلی از جانب خلافت آنها را سرکوب کردند ولی هیچکدام از این شورشها شدت و مدت شورش ۲۰ ساله بابک را نداشتند. بعد از ظهور بابک، آذربایجان کانون شورش جنبش خرمدینان شد و از مناطق دیگر داوطلبان به تقویت جنبش آمدند که احتمالاً شامل نوادگان حامیان ابومسلم و سایر دشمنان خلافت عباسی میشد.[۷۹]
در بیشتر منابع شروع شورش بابک از سال ۲۰۱ ه.ق/ ۸۱۶–۸۱۷ م در دوران حکمرانی مأمون بوده که خرمدینان شروع به رخنه و ایجاد ناامنی در آذربایجان کردهاند. قبل یا همزمان با آن، بر طبق برخی منابع حاتم بن هرثمه حکمران ارمنستان فهمید، که پدرش هرثمه بن اعین علیرغم اینکه به مأمون وفادار بود، به دستور مأمون زندانی شد و به دستور فضل بن سهل وزیر در زندان به قتل رسید. از اینرو حاتم بن هرثمه نقشهای برای شورش کشید و به فرماندهان محلی نوشت تا آنها را به نافرمانی علیه مأمون وادارد؛ ولی در این لحظه او درگذشت. یکی از مخاطبان نامهنویسی حاتم بن هرثمه، بابک (یا شاید جاویدان) بود که او را بسیار تشویق کرده بود.[۸۰] نخستین اقدام بابک تهاجم وسیع به یک روستای عربنشین بود که بسیار بیرحمانه صورت گرفت. تمامی ناحیه بذ در اختیار بابک بود و عربها به مراغه عقب نشستند. بابک بنا بر دلایل امنیتی روستاها و شهرکهای اطراف قلعه خود را ویران کرد.[۸۱]
در آغاز مأمون به شورش بابک کم توجهی کرد. از قرار معلوم دلیل این امر این بود که او در خراسان حضور داشت که فاصله زیادی با بابک داشت و درگیر موضوعهای مهمتری مثل انتصاب جانشینی اش، اقدامات فضل بن سهل و شورش بغداد بود؛ بنابراین شرایط محیط معاصر در همه گیر بودن نفرت از عرب به محبوبیت بابک و پیروانش انجامید.[۸۲]
در سال ۲۰۴ ه.ق/ ۸۱۹–۸۲۰ م مأمون به بغداد رفت و بعد از مواجهه با مخالفت سیاسی در بغداد، یحیی بن معاذ را مأمور سرکوب شورش کرد. این فرمانده در چندین نبرد خود با بابک هیچ موفقیتی کسب نکرد. پس از آن مأمون نگرانی بیشتر خود را با اعزام پیاپی لشکرهای مجهز به آذربایجان نشان داد. در ۲۰۵ ه.ق/۸۲۰–۸۲۱م عیسی بن محمد بن ابی خالد به حکمرانی ارمنستان و آذربایجان با مسئولیت سرکوب بابک منصوب شد اما لشکرش در گذرگاه باریک توسط مردان بابک به دام افتاد و متلاشی شد[۸۳] و ناگزیر به ارمنستان بازگشت. شکست عیسی از بابک به قول طبری در سال ۲۰۶ ه.ق بوده است.[۸۴]
در ۲۰۹ ه.ق / ۸۲۴–۸۲۵ م مأمون زریق بن علی بن صدقه را به حکمرانی آذربایجان و ارمنستان و فرماندهی جنگ علیه بابک منصوب کرد و احمد بن جنید اسکافی را به فرماندهی لشکرکشی علیه بابک منصوب کرد. احمد بن جنید بهدست بابک اسیر شد درحالی که زریق در ادامه جنگ شکست خورده بود و مأمون ابراهیم لیث بن فضل را مسئول سرکوب شورش بابک کرد.[۸۵]
در ۲۱۲ه.ق/۸۲۷–۸۲۸ م خلیفه لشکری به فرماندهی محمد بن حمید طوسی برای مجازات زریق و همچنین سرکوب بابک فرستاد، چرا که زریق شورش به پا کرده بود. این فرمانده بعد از مدتی تأخیر موفق شد زریق را دستگیر و شورشیانش را پراکندهسازد و بعد از آن، با دریافت نیروهای کمکی برای نبرد با بابک آماده شد. در درگیری بین این ۲ نفر که ۶ ماه طول کشید محمد بن حمید چندین پیروزی به دست آورد ولی در آخرین نبردش در ۲۱۴ه.ق/۸۲۹ م لشکرش که به خاطر پیروی از استراتژی او ۳ فرسنگ داخل کوهستان رفتند با هجوم مردان بابک که در ارتفاعات بالاتر کمین کرده بودند در گذرگاه شیبدار مواجه شدند. لشکر او فرار کرد و تنها محمد بن حمید و چند افسر باقیماندند، که همگی کشته شدند. مرگ این فرمانده سوگواری شاعران را برانگیخت که برای مثال از قصیده ابوتمام که ۲ شعر از آن توسط دینوری نقل شده است.[۸۶]
مأمون پس از آن عبداللّه بن طاهر را مأمور جبال و آذربایجان و ارمنستان کرد. عبداللّه بن طاهر تا دینور رفت و از آنجا به فرماندهانی که با محمدبن حمید بودند دستور داد تا در مواضع خود بمانند. در این میان طلحه بن طاهر که حاکم خراسان بود درگذشت و مأمون عبداللّه بن طاهر را به جای او مأمور خراسان کرد و عبداللّه به خراسان رفت. به گفتهٔ طبری، مأمون او را میان جنگ با بابک و رفتن به خراسان مخیّر ساخت و او حکومت خراسان را برگزید.[۸۷] ولی طبق سیاست نامه او ابتدا به جنگ با بابک رفت که بابک به قلعهاش پناه برد. خلیفه علی بن هشام را همراه با مسئولیت سرکوبی بابک حکمران جبال، قم، اصفهان و آذربایجان کرد.[۸۸]
علی بن هشام به ساکنان زورگویی میکرد، مردان را میکشت و اموالشان را مصادره میکرد و حتی نقشه قتل فرستاده مأمون – عجیف بن عنبسه – و پس از آن پیوستن به بابک را کشید ولی توسط عجیف دستگیر شد و به پیش مأمون فرستاده شد که مأمون در سال ۲۱۷ ه.ق/۸۳۲ فرمان اعدامش را صادر کرد.[۸۹]
مأمون حکمرانی جبال و مأموریت سرکوب خرمدینان را به طاهر بن ابراهیم سپرد. درگیری بین بیزانس و خلیفه عباسی مانع از برخورد با شورشیان خرمدین شد که باعث شد خرمدینان اراضی بیشتری را تصاحب کنند. مأمون در جریان نبرد با بیزانس در سال ۲۱۸ ه.ق / ۸۳۳ م درگذشت. فعالیتش در مقابله با خرمدینان با شکست مواجه شد ولی نگرانی او در مورد این مشکل در وصیتنامهاش بروز کرد. در وصیتنامه او به جانشینش معتصم توصیه کرد که از هیچ تلاش و هزینهای برای متلاشی کردن شورش بابک دریغ نکند.[۹۰]
گرفتاریهای مأمون در ۲۱۶ و ۲۱۷ و ۲۱۸ در جنگ با روم شرقی و مرگ او در ۲۱۸ موجب شد که خرّمیان در قسمتهای دیگر ایران یعنی در اصفهان و ری و ماسبذان و مهرجان کذک (لرستان) سر برآوردند و شاید این امر به تشویق و تحریک بابک بوده است. شورش خرّمیان در این قسمت از ایران در جنگ خونینی که میان ایشان و سردار معتصم به نام اسحاق بن ابراهیم بن مُصْعَب درگرفت به شکست خرّمیان و کشتار عظیم ایشان منجر شد.[۹۱]
در سال ۲۱۸ ه قمری / ۸۳۳ م بابک بعد از ۴ جنگ، کنترل بیشتر آذربایجان و جبال را به دست گرفت.[۹۲] خطر خرمدینها نگرانی جدی معتصم در آغاز خلافتش در رجب ۲۱۸ ه.ق/اوت ۸۳۳ بود و در همان سال تعداد زیادی از مردم در جبال، همدان و اصفهان به خرمدینان پیوستند و نزدیک همدان اردو زدند. معتصم برای مقابله با آنها نیروی نظامی تحت فرمان اسحاق بن ابراهیم بم مصعب، فرماندار جبال را فرستاد. در نبرد متعاقب نزدیک همدان، هزاران خرمدینی (به گفته طبری و ابن اثیر ۶۰ هزار نفر) کشته شدند ولی تعداد زیادی از آنها به سرزمینهای امپراتوری بیزانس فرار کردند. در جمادیالاول ۲۱۹ ه.ق/ می۸۳۴ م خرمدینهای زندانی توسط اسحاق بن ابراهیم به بغداد فرستاده شدند. شورش بابک، جریان داشت و قتلعام خرمدینها به نظر میرسد انگیزه جنگیدن را در آنها شدت بخشید. در سال ۲۲۰ ه.ق / ۸۳۵ م معتصم خیدر بن کاووس فرمانده و پسر شاهزاده باجگزار اشروسنه را مسئول سرکوب بابک کرد. معتصم نه تنها افشین را حکمران آذربایجان کرد و افسرهای عالیرتبه را تحت فرمان او کرد، بلکه حقوق و جیره غذایی و مقرری فوقالعاده به او داد. افشین ۱۰ هزار درهم برای هر روزی که سوار اسب میبود و ۵ هزار درهم برای هر روزی که پیاده میبود حقوق میگرفت. برای انتقال پیام معتصم دستور داد تا سوارکار با اسب چابک در هر فرسنگ در فاصله سامرا حلوان (امروزه پایطاق) قرار دهند و آن سوی حلوان تا آذربایجان بالای هر تپهای یک دیدبان گذاشته شد تا به محض نزدیک شدن پیک فریاد بلندی سر دهد که سوارکاری که در نزدیکی او بود آماده باشد تا خریطه را گرفته و تا ایستگاه بعدی برساند. در این مسیر خریطهها از کمپ افشین تا سامرا طی ۴ روز یا کمتر حمل میشدند.[۹۳]
قبل از حرکت افشین، معتصم ابو سعید محمد بن یوسف مروزی را به اردبیل فرستاد با این دستور که قلعههای بین زنجان و اردبیل که به دست بابک ویران شده بودند را بازسازی کند و جادهها را با نگهبانان پست بازرسی امن کند. ابوسعید موجبات این کار را فراهم کرد. یک باند سازماندهی شده خرمدینها که توسط معاویه فرماندهی میشوند با هدف غافلگیری ابوسعید محمد به آنها در یک منطقه عملیاتی شبیخون زدند؛ ولی ابوسعید و سربازانش فهمیدند و راه معاویه را سد کردند. در نبردهای پیاپی برخی از خرمدینها کشته شدند و باقی دستگیر شدند. سرهای بریده همراه با اسیران به بغداد فرستاده شدند. طبری این را اولین شکست بابک روایت میکند.[۹۴]
چون امرای محلّی آذربایجان دریافتند که معتصم با تمام قوا تصمیم به برانداختن بابک گرفته است، از بابک روی برتافتند یا از کمک به او خودداری کردند. محمّدبن البعیث که از امرای محلّی آذربایجان بود و از مرند تا کنار دریاچه ارومیه و تبریز در تصرف او بود و در ایّام شوکتِ بابک ناچار از او اطاعت میکرد چون از لشکرکشی بی سابقهٔ افشین آگاهی یافت روی از بابک برتافت و عصمت کردی یکی از فرستادگان و «اسپهبدان» بابک را به غدر گرفت[۹۵] و او را در غل و زنجیر کرد و سربازانش را فریفت و یکی یکی به داخل قلعه کشانید و اکثر آنها را کشت و تعداد کمی قادر به فرار از آنجا شدند. او عصمت را برای معتصم فرستاده شد و معتصم از او اطلاعات مفیدی دربارهٔ سرزمین و تاکتیک بابک و جادههای آن منطقه پرسید و سپس او را زندانی کرد.[۹۶]
افشین عملهای احتیاط آمیز مختلفی در این زمان گرفت از جمله کندن خندق، گشتزنی، استخدام مرتفع نشینان محلی برای جاسوسی و فرستادن گروه اعزامی نظامی در نقاط استراتژیک. او هر وقت نیاز به پول یا تدارکات داشت با قاصد چابک و تندرو به معتصم خبر میداد و خواستهاش را دریافت میکرد. خلیفه بهطور منظم دستورهای احتیاطی و تاکتیکی به او میداد و هیچ گونه کمکی از او دریغ نمیکرد. در یکی از مناسبت معتصم جعفر دینار معروف به خیاط و ایتاخ ترک - برده نظامی که بر آشپزخانه نظارت میکرد - را همراه با پول و نیروهای کمکی برای افشین و همچنین خارهای آهنی برای پخش کردن در اطراف اردوگاه به منظور جلوگیری از شبیخون فرستاد. وقتی بابک شنید که جعفر خیاط و ایتاخ ترک به آذربایجان رسیدند به تئوفیل پیغام داد که «هیچکس برای معتصم باقی نمانده، او خیاط و آشپز خود را برای جنگ من فرستاده است».[۹۷]
هنگام رسیدن افشین به آذربایجان، افشین در ۱۵ فرسنگی اردبیل بر روی برزند اردو زد. او قلعههایی بین برزند و اردبیل را تعمیر کرد و حمل و نقل را با فراهم کردن نگهبانان جاده، محافظین کاروان و ایستگاههای ایست و بازرسی ممکن ساخت. او یک ماه وقت صرف کرد تا اطلاعاتی در مورد جغرافیا و جادهها از جاسوسها و خبرچینها جمعآوری کند. اگر جاسوسی از بابک دستگیر میکرد، او را عفو میکرد و ۲ برابر پولی که بابک به او میداد، به او پرداخت میکرد. یکی از گزارشهای زیرکانهای این بود که بابک میدانست، که معتصم، بغای کبیر را با مقدار زیادی پول برای دستمزد و هزینه نیروهایش فرستاده و نقشه کشیده تا به این پول دستبرد بزند. افشین از این اطلاعات استفاده کرد تا بابک را وسوسه کند تا بابک را کاملاً درگیر جنگ سازد که در این جنگ تعداد زیادی از یاران بابک کشته شدند و بابک به دشت مغان و سپس به بذ فرار کرد.[۹۸] گرچه یکی از فرماندهان بابک - آذین یا طرخان- در هشتادسر نیروهای تحت فرماندهی بغای کبیر در ۲۲۱ ه.ق/۸۳۶ م شکست داد.[۹۹]
بابک و مردانش کنترل ارتفاعات را بهدست گرفتهاند و با شبیخونهای خود نقشههای افشین را نقش بر آب کردند. آنها بارها تدارکاتی که به دستور افشین از مراغه و شروان میرسید را غارت میکردند. تاکتیکهای افشین این بود که مردان بابک را وسوسه کند تا از پناهگاههای کوهستانی خود بیرون بیایند و در محیط باز درگیر شوند تا با تجسسهای کارآمد شبیخونهای آنها را ناکارآمد کند. اما افسرهای زیردست افشین از انفعال و کندی عملیات توسط افشین گله کردند و حتی او را متهم کردند که با بابک همدست شده است. درگیریهای دیگری با تلفات سنگین به دو طرف رخ داد.[۱۰۰]
پس از جنگهای سخت که به کندی پیش میرفت، سرانجام سپاه افشین به کوه بَذ رسید. بابک بر سر راه دشمن چاهها و حفرهها کنده بود و پای اسبهای سپاه افشین در آنها فرومیرفت. در اینجا دستهٔ «گِلْغَریّه» به کمک رسیدند و دیوارهای خانههای سر راه را خراب کردند و چاهها را پرکردند. بابک گردونهای پر از سنگ بر بالای کوه آماده کرده بود و چون سپاهیان افشین خواستند از کوه بالا بروند آن گردونه را بر سر ایشان غلتاند، ولی این تدبیر نیز مفید نیفتاد و سرانجام سپاهیان و داوطلبان جهاد به درون قلعهٔ بذ راه یافتند.[۱۰۱] بابک که امیدش را از دست داده بود، به ملاقات افشین رفت و از خلیفه امان خواست. وقتی افشین گروگان خواست، بابک پسرش و دیگر پیروانش را پیشنهاد کرد و از افشین خواست تا جلوی حمله نیروهایش را بگیرد. در همان زمان درگیری شدید بین مدافعان قلعه با نیروهای افشین درگرفت و در نهایت نیروهای افشین از دیوارهای قلعه بذ بالا رفتند و پرچمهایشان را بالا کشیدند.[۱۰۲] در نهایت قلعه در ۹ رمضان ۲۲۲ ه.ق/۱۵ اوت ۸۳۷ م سقوط کرد. اصحابِ بابک سخت دفاع کردند و افشین دستور داد تا خانهها و کاخهای ایشان را آتش زدند. بابک از درِ دیگر قلعه وارد شد و پس از آن مقداری مال و توشه با خود برداشت و بیرون رفت و از رود ارس گذشت و خود را در پناه تپهها و بیشهها به ارمنستان رساند. افشین دستور داده بود که سر راهها و گردنهها و راههای خروج از بیشهها را بگیرند.[۱۰۳] بابک با بعضی از اعضای خانواده و تعداد کمی از جنگجویانش از راه ناهموار کوهستان فرار کردند و به سمت ارمنستان رفتند.[۱۰۴]
افشین درخواستی برای خلیفه جهت دریافت امان نامه برای بابک ارسال کرده بود. او از طریق جاسوسانش دریافت که بابک و گروهش در دره پوشیده شده از درخت در مرز آذربایجان-ارمنستان مخفی شده است. وقتی امان نامه خلیفه رسید، او ۲ تن از خرمدینها را مسئول حمل امان نامه به همراه نامه پسر بابک - که زندانی افشین بود - به بابک کرد. بابک مدارک را بدون بازکردن آن بازپس فرستاد و بعد از فرستادن پیغامبران با ۴ یا ۵ بادی مرد و یک زن خانوادهاش به همراه محافظ به ارمنستان گریخت. همگی اطرافیان او جز برادرش عبدالله و محافظش به دست سربازان افشین افتادند. به خاطر گرسنگی بابک محافظ را به روستا فرستاد تا غذا پیدا کند. حکمران آنجا سهل بن سنباط حضور بابک را فهمید و به گرمی از او استقبال کرد. با این حال بابک جانب احتیاط را به عمل آورد و برادرش عبدالله را به سمت عیسی بن یوسف اصطفانوس فرستاد. افشین نامههایی به این ناحیه فرستاد و قول پاداش بزرگ در ازای دستگیری بابک داد و سهل بن سنباط حضور بابک را به افشین اطلاع داد. بعد از اثبات حضور بابک، افشین نیروی بزرگی به سرپرستی ابوسعید محمد بن یوسف برای دستگیری بابک فرستاد. بابک در حالی که به پیشنهاد سهل بن سنباط برای شکار رفته بود دستگیر شد و در غل و زنجیر شد و در ۱۰ شوال ۲۲۲ ه.ق/ ۱۵ سپتامبر ۸۳۷ به کمپ افشین در برزند برده شد.[۱۰۵] عیسی بن یوسف هم عبداللّه را گرفت و تسلیم افشین کرد.[۱۰۶] افشین خبر موفقیتش را به معتصم داد که معتصم دستور داد بی درنگ اسیران را به سامرا بیاورند.[۱۰۷]
تعداد مردان جنگجوی بابک که زندانی شدند را ۳۰۳۹ و تعداد مردان و زنان خانواده وی را ۳۰ تن اعلام کردهاند. تعداد زیادی مرد، زن و کودک از طرف بابک به دست افشین افتاد. آمارهایی که داده شده آنها را ۱۳۰۰ تا ۷۶۰۰ نفر ذکر کردهاند. افشین مردها را آزاد کرده و زنها را به شوهرانشان یا پدرانشان یا قیم آنها برگردانید و سپس بابک و برادرش و برخی از خرمدینهای زندانی را به تختگاه معتصم - سامرا - فرستاد. آنها سهشنبه یا چهارشنبه شب، ۳ صفر ۲۲۳ ه.ق / ۴ ژانویه ۸۳۸ م رسیدند. الواثق، جانشین معتصم و دیگر خویشاوندان معتصم و مقامات عالیرتبه به دستور خلیفه بیرون آمدند تا افشین را ببینند. بیهقی گزارش میدهد که وزیر حسن بن سهل مثل خیلی از مقامات عالیرتبه دیگر از اینکه پائین بیایند و خوشآمد گویی کنند ناراضی بودند ولی جرئت نداشتند از فرمان خلیفه سرپیچی کنند. افشین در مطیره (یا طاثول ۵ فرسنگی سامرا) اردو زد و گفته شده قاضی احمد بن ابی داوود و سپس خود معتصم مخفیانه به داخل اردوگاه رفتند چرا که بی صبرانه منتظر دیدار کوتاه بابک بودند. داستانی که اگر حقیقت داشته باشد، نشان دهنده این است که سقوط بابک چه آرامشی برای دستگاه خلافت آورده است.[۱۰۸]
رژهای در هفته بعد - به احتمال زیاد در ۶ صفر ۲۲۳ ه.ق / ۷ ژانویه ۸۳۸ - برگزار شد، که در آن بابک با لباسی از دیبا و کلاهی از سمور، سوار بر فیل - که هدیه پادشاه هند به مأمون بود - ظاهر گشت، در حالی که برادرش همانند بابک با لباس و کلاه سوار بر شتر ظاهر شده بود. ۲ شعر از محمد زَیّات دربارهٔ فیل توسط طبری نقل شده است. کل طول خیابان بابالعامه در هر دو طرف با سواره نظام و پیادهنظام و جمعیت زیادی از مردم پر شده بود. معتصم دستور داد تا جلاد کارش را شروع کند. ابتدا دستها و پاهای بابک قطع شدند و سپس با دستور خلیفه جنازه تکهتکه شده بابک در حومه شهر سامرا به دار آویخته شد. سرش برای نمایش به دیگر شهرها و به خراسان فرستاده شد. بابک در همان مکانی به دار آویخته شد که بعدها مازیار پسر قارن، شاهزاده شورشی طبرستان و یاطس رومی (Aetios)، بطریق عموریه - که در زندان درگذشت - به دار آویخته شدند. عبدالله برادر بابک به بغداد فرستاده شد که در آنجا بهطور مشابه اعدام شد و توسط اسحاق بن ابراهیم مثعبی به دار آویخته شد. بعضی منابع مانند خواجه نظام الملک طوسی در کتاب سیاستنامه نقل میکنند که در هنگامی که دست اول بابک را میبریدند، بابک صورتش را با دست دیگرش به خون میآلود. وقتی معتصم علت آن را پرسید، بابک پاسخ داد، که چون خونریزی باعث رنگ پریدگی صورت میشود، من صورتم را خونین میکنم که کسی گمان نکند، که بابک ترسی به دل راه داده است. به گفته طبری عبدالله برادر بابک با خونسردی مشابه به استقبال مرگ رفت.[۱۰۹] کرون نوشته است که ۲ سال پس از اعدام بابک، برادرش اسحاق هم دستگیر شد و به همراهی با مازیار در سال ۲۲۵ هجری/۸۴۰ میلادی اعدام گشت و جنازهشان پس از اعدام در بغداد به صلیب کشیده شد.[۱۱۰]
معتصم دختران بابک را به عنوان کنیزان (همخوابهها) گرفت و برخی از پسران بابک را عضو ارتش خودش کرد.[۱۱۱][۱۱۲]
خواجه نظام الملک در سیاست نامه گوید: «روزی معتصم به مجلس شراب برخاست و در حجرهای شد، زمانی بود، بیرون آمد و شرابی بخورد، باز برخاست و در حجرهای دیگر شد و باز بیرون آمد و شرابی بخورد و سه بار در سه حجره شد و در گرمابه شد و غسل بکرد و بر مصلی شد و دو رکعت نماز بکرد و به مجلس بازآمد و گفت قاضی یحیی را که دانی این چه نماز بود؟ گفت: نه. گفت: این نماز شکر نعمتی از نعمت هائی است که خدای عزوجل امروز مرا ارزانی داشت که این سه ساعت پرده بکارت از سه دختر برداشتم که هر سه دختر سه دشمن من بودند: یکی دختر ملک روم و یکی دختر بابک و یکی دختر مازیار گبر».[۱۱۳]
یاقوت در معجم الادبا از حمدون بن اسماعیل روایت کرد: «در مجلس معتصم سه کنیزک بودند، مرا پرسید که: ایشان را میشناسی؟ گفتم: نه. گفت: یکی از آنها دختر بابک خرمی و دیگری دختر مازیار و سومی دختر بطریق عموریه است».[۱۱۴]
نظام الملک شکست بابک، مازیار و امپراتوری بیزانس را ۳ پیروزی بزرگ برای اسلام در زمان معتصم به حساب آورده است. شکست بابک ضربه سختی به خرمدینان زد، اما باعث نابودی شان نشد. نوادگان پیروان بابک، بهطور آشکار در بذ به ادامهٔ حیات پرداختند، بگونهای که ابودُلف مسعر بن مهلهل آنها را در نیمه ۴ ه.ق / ۱۰ م دیده است.[۱۱۵] با نابودی بابک امید مزدکیان در براندازی عباسیان و از پیش بردن برنامه انقلابی بر باد رفت. آنها با پشتکار فراوان در راه براندازی امویان کوشیدند، اما هنگامی که چنین مینمود که به کام دل رسیدهاند، دریافتند که عباسیان محافظهکار سد استواری در برابر تحقق آرزوهایشان هستند. تعقیب و آزار بیرحمانه آنها به نامهای خرمی، رافضی، زندیق و مانند آنها ایشان را ناگزیر ساخت که پیش از گذشته به پنهانکاری روی آورند و ایشان را برانگیخت تا جذب فرقههای اسلامیشوند. اما ردپای آنها را به نامهای مزدکی و خرمی تا دوره مغول و پس از آن نیز میتوان دنبال کرد. نظامالملک به شورش پراکندهٔ آنها تا پایان سده سوم هجری/نهم میلادی اشاره میکند و مقدسی و مسعودی که هر دو در سده ۴ هجری/۱۰ میلادی میزیستهاند شخصاً با خرمیان در تماس بودهاند. اما جالبتر از آن گزارش حمدالله مستوفی است که میگوید در میان مردم رودبار که روزگاری مذهب باطنی میورزیدند و اکنون (سده ۷ هجری/۱۴ میلادی) خود را مسلمان میشمارند، جماعتی زندگی میکردند که مراغیان نام داشتند و خود را به مزدکیان نسبت میدادند… پس از سده سوم هجری بقایای خرمی را بیشتر از همه باید در میان باطنیان و برخی از دیگر غلات شیعه جست.[۱۱۶]
ابن حوقل و اصطخری اظهار میکنند که خرمدینان در مساجد قرآن میخواندند، ولی بغدادی میگوید این حیلهٔ آنهاست تا وانمود کنند که مسلمانانند تا بی ایمانی شان را بپوشانند. بسیاری از تاریخ نویسان - مخصوصاً سنی مذهب – ادعا کردند که خرمدینان تغییر مذهب داده و به قرمطیها و اسماعیلیه پیوستند. برخی تاریخپژوهان هم با این ادعا هم عقیده هستند در حالی که بقیه تاریخپژوهان محتاطانه به این قضیه مینگرند. سوء ظن بدین خاطر است که مدعیان از این اتهام نفع میبردند چرا که هر ۳ جنبش دشمنی مشترکی با عباسیان داشتهاند و گه گاه با هم متحد میشدند.[۱۱۷]
باوجود شکست شورشهای عمده خرمیها در اوایل خلافت عباسی، اعضای پراکنده خرمی، درگیر شورشهای تک و توک و کمتر در اواخر دوره عباسیان در قسمتهای مختلف ایران، به ویژه در آذربایجان، طبرستان و خراسان میشدند. احتمال دارد در قرن نهم میلادی، برخی از خرمیها، به ویژه در خراسان و ماوراءالنهر به جنبش انقلابی اسماعیلی پیوسته باشند. با وجود ادعای نظامالملک و باقی سنیهای کینهورز به اسماعیلیهها، اسماعیلیها ادامه جنبش نئومزدکی نبودند، گرچه ۲ جنبش، خصومت مشترکی نسبت به عباسیان داشتند. نیازی به گفتن نیست که، همانند مسلمانان شیعه، اسماعیلیها نمیتوانستند تفکرات ضد عربی و مهمتر از آن، ضداسلامی خرمدینان را بپذیرند.[۱۱۸]
یک روز شاهی به از ۴۰ سال بردگی… مهم نیست که زنده مانم یا بمیرم، هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من آنجا پادشاهم.
—بابک خرمدین[۱۱۹]
جسارت، زیرکی و استعداد بابک در فرماندهی نظامی در مبارزه طولانی و اعتمادی که پیروانش به او داشتند، بی تردید استثنائی است. طبری میگوید هیچیک از خرمدینها جرئت این را نداشتند که امان نامه خلیفه را به فرمان افشین به بابک برسانند.[۱۲۰] گفته شده است که در گیرودار نبردی که به تصرف بذ انجامید، بابک با افشین دیدار و از خلیفه تقاضای امان کرد. اما با توجه به روحیهای که بابک بعدها (هنگام اعدام شدن) از خود نشان داد، میتوان حدس زد که از جانب او حیلهای در کار بوده است. بعد از اعدام بابک، سرش را به خراسان فرستادند که خود نشانهای بر وجود هوادارانی از او در آن منطقه است.[۱۲۱] وقتی فرستاده افشین به بابک رسید، بابک عصبانی گفت که این پیغام را به پسرم برسان: «ممکن است زنده بمانم یا نه. من به عنوان فرمانده شناخته شدهام. هر جا که من باشم یا از من یاد شود، من (آنجا) پادشاهم». این کلمات بلندپروازی و اراده وسیع بابک را نشان میدهد.[۱۲۲] اما بهرامیان معتقد است که بابک در سودای پادشاهی بوده است.[۱۲۳] همچنین به روایت طبری هنگامی که افشین خواست آذربایجان را (به سمت سامرا) ترک کند از بابک پرسید که آیا خواستهای دارد یا نه. بابک جواب داد که میخواهد شهرش را ببیند. افشین در شب مهتابی بابک را با چند نگهبان به بذ فرستاد و اجازه داد که به دور شهر بگردد. این نشانه عشق بزرگش به وطنش است. ادعای طبری و ابن اثیر دربارهٔ خوشگذرانی همراه با مست کردن حتی در زمان جنگ به عنوان یکی از ویژگیهای شناخته شده فرقه تأیید شده است.[۱۲۴] به گفته بهرامیان بابک به هنگام قدرت، دختران و خواهران زیباروی بطریقان ارمنستان را به زور به زنی میخواست،[۱۲۵] اما یوسفی داستان هرزگی بابک و ربایش دختران زیبای ارمنی با ادعای دیگر طبری - که در آن زنان هنگامی که بابک را اسیر دیدند گریستند - ناسازگار میداند.[۱۲۶] روایاتی مبنی بر رفتار شجاعانه بابک به هنگام مرگ نقل شده است.[۱۲۷]
آمورتی میگوید با وجود ابهامی که دربارهٔ خرمدینان هست، اما نسبت به سایر قیامها (به آفرید، راوندیان، سنباد مجوس، مقنع، اسحاق ترک، استاذسیس) اطلاعات بیشتری دربارهٔ عنصرهای اجتماعی و اهداف خود به ما میدهد.[۱۲۸]
تحت حکومت بابک، خرمیان که تا پیش از زمان بابک کشاورزانی صلحجو توصیف شده بودند و از کشتن و آزار رساندن به دیگران خودداری میکردند، به سربازان جنگی تبدیل شدند که مشتاق جنگیدن و کشتن، تخریب آبادیها و حمله به روستاها و غارت آنها و حمله به کاروانها بودند. بابک پیروانش را تحریک میکرد که از مسلمانان متنفر باشند و برای شورش علیه رژیم خلافت قیام کنند. گزارشها حاکی از آن است که بابک به مردانش دستور میداد که مسلح شوند و به قلعهها و نقاط استراتژی حمله کنند و به مردان جنگی خود دستور میداد تا مردم را بکشند و آبادیها را ویران کنند. بدین وسیله جاده دشمنانشان را مسدود کرده و ترس و وحشت را پراکندهمیساختند.[۱۳۷] همین برخوردهای خونین سبب تحریک مسلمانان شهرهای برای جنگ با خرمیان که آن را جهاد میدانستند شد. چنانکه در منابع آمده است، در سپاه افشین عده زیادی از داوطلبان جهاد بودهاند.[۱۳۸]
این تناقض (منع خونریزی در دین مزدک و جنگهایی که بابک و پیروانش میکردند) را یارشاطر هم بدان اشاره میکند و میگوید که پاسخ این تناقض را مقدسی از زبان خرمیانی که میشناخته، داده است: "هرگاه اوضاع و احوال خیزش را ایجاب کند خونریزی نیز رواست. باید فرض کنیم که چنانکه بیشتر گفته شد، اوضاع روزگار کواد را مزدکیان مردمی رزمنده و پیکارجو ساخت و سنت خیزش را در میان آنها گذاشت.[۱۳۹]
تاریخ شناسان همانند صدیقی یا گرونبائوم جنبش بابک را دینی-سیاسی به حساب آوردهاند ولی ذبیحالله صفا و سعید نفیسی و همائی بر جنبه ملی گرایانه آن تأکید دارند.[۱۴۰] زریاب دلیلهایی برای شورش خرمدینان مینویسد:[۱۴۱]
یوسفی معتقد است که جنبش بابک ضد خلافت، ضد عرب و تا حد و اندازهای ضداسلامی بود.[۱۴۲] به گفته مادلونگ اگرچه بنابر روایتی بیشتر مردم آذربایجان قبول اسلام کرده بودند و در زمان خلافت علی «قرآن میخواندند» اما شکی نیست که این روایت به جایهای محدودی اشاره دارد و شاید خصوصاً منظور اردبیل بوده باشد، زیرا قدرت جنبش خرمدینان در آذربایجان بقدر کفایت گواه بر دوام احساسات ضداسلامی و ضد عرب در میان جمعی از مردم آذربایجان است.[۱۴۳]
قیام بابک که در راس خرمدینهای ناراضی، شورشگر و دست از جان شسته ضد دستگاه حکومت و برای سرنگون کردن سازمان دیوانی و اجتماعی موجود برخاست، برای زمینداران و صاحبان اقطاع که در بهرهکشی از رعیت هیچ کونه انصاف و شفقت نمیشناختند بهشدت مایه وحشت شد. دستههای روستاییان و شبانکارگان خشمگین و پرخاشگر که طی سالها از پرداخت جزیه و خراج و بیگاری و بهرههای سنگین به ستوه آمده بودند، برای آنکه از هر جایی به جمع یاران بابک بپیوندند ناچار شدند در سر راه هر گونه مانعی را از پیش بردارند. لاجرم از کشتن زمینداران، غارت دهقانان بزرگ و حتی از قتل زنان و کودکان آنها خودداری نکردند. آوارگان، ستمدیدگان، راهزنان و کسانی که از زندانهای سخت بیرون آمده بودند نیز همه جا در بین راه به آنها ملحق شدند و با این عناصر ناهمگون درهم آمیخته که نیروی انقلاب از آنها تشکیل میشد توقیف مخالفان، مصادره اموال، شکنجه کردن و مثله کردن مالکان و صاحبان اقطاع که ناظر به دستیابی بر اموال آنها بود اجتناب ناپذیر شد. بابک با چنین نیرویی به زودی در تمام آذربایجان موجب وحشت عام شد و وقتی بر بذ دست یافت اکثر مخالفان از بیم آنها به مراغه پناه بردند و آنجا متحصن شدند. بابک برای آنکه لشکر خلیفه به یاران وی به آسانی دسترس نیابد شهرها و دیههای اطراف را هم به دست ویرانی سپرد و از آنها جز خرابههای سوخته و ویران چیزی باقی نگذاشت.[۱۴۴]
بلعمی و دیگر مورخان میگوید که پیروان بابک از مردم فقیر، روستائیان محلی تشکیل میشدند و مورخان مختلفی پیروان بابک را «اسرافکار و ولخرج، مرتد و سارق» خطاب میکنند. میتوان نتیجه گرفت که بابک حمایت گستردهای از کشاورزان و روستائیان فقیر آذربایجان داشته است کسانی که امید به آینده بهتری از طریق پیروزی شورش داشتهاند ولی غیر محتمل است که آنها از روی ترس یا مصلحتاندیشی به شورش پیوسته باشند.[۱۴۵]
شورشهای متعدد در ۲ یا ۳ قرن بعد از حمله مسلمانان به نارضایتی گسترده در بین عناصر ایرانی و شاید تمایل به برگشت به گذشته اشاره دارد که بابک اینگونه حمایتشان را جذب کرده بود. اهداف بابک با این حال، بهطور شفاف با اهداف شاهزادگانی مثل افشین (به جز مازیار) مشترک نبود و با جاه طلبیهای آنان برای بهدست آوردن ثروت و قدرت ناسازگار بود. بیشتر آنان (که افشین یکی از آنان بود) اقدام خلیفه علیه بابک را حمایت میکردند.[۱۴۶]
زرینکوب به این دلیل که خرمدینان که از پیروان مزدک بودند آنها را به اشتراک در دارائی و زن نسبت داده است.[۱۴۷] برخی از تاریخ نویسان گفتهاند که ریشه اصطلاح خرمدین از آنجاست که همه لذتها را مباح میدانستند و از اینرو آنها را «اباحیه» میشمردند، اما نفیسی این اتهام را رد میکند و آن را انتساب مخالفان میداند[۱۴۸] آمورتی میگوید برای بدگویی از این جنبش آن را فاقد قیدهای شرعی یا اخلاقی و برای توجیه وابستگی آن به آئین مزدک که تصور میشد از نظر اخلاق بسیار سهلگیر است معرفی کردند.[۱۴۹]مقدسی در مورد عقاید خرمدینان مینویسد: «در میانشان کسانی به اباحه زنان به شرط رضای ایشان اعتقاد داشتند و هر چه را که نفس از آن لذت گیرد و طبع بدان میل کند به کس ضرر نرساند را مباح میشمرند». با وجود این ابن حوقل به اباحه گری آنان اشاره میکند ولی بغدادی میگوید روایت اباحه گری و آزادی جنسی خرمدینان اعتباری ندارد و دلیل مطمئنی برای آن آرا اقامه نشده است.[۱۵۰] مادلونگ به استناد مطهر بن طاهر مقدسی معتقد است خرمدینها به آزادی رابطه جنسی عقیده داشتند اما به شرطی که زنان با رابطه با آنان راضی باشند و همچنین به لذت بردن از همه خوشیها تا زمانی که به کسی آسیب نرسد را نیز تأیید میکند، اما انتساب ابتذال افراطی را که دربارهٔ رابطه جنسی شان در برخی منابع آمده است را باورنکردنی وصف میکند.[۱۵۱] بی بند و باری خرمدینان از نظر یوسفی نیز اغراقآمیز است برای مثال، حضور علنی بابک و بیوه جاویدان در مراسم ازدواجشان به معنی بیتوجهی آنها به حرمت ازدواج نیست و یوسفی هیچکدام از اتهامات بی بند و باری علیه بابک و پیروانش را موثق و معتبر نمیداند.[۱۵۲] به گفته یارشاطر هم نوبختی و هم مقدسی رواج اباحه در میان مزدکیان را بدیهی دانستهاند، اما این گفته با سخن ایشان دربارهٔ علاقهمندی خرمیان به پاکی، درستی، پرهیز از دیگران و وجود نهادهای زناشویی و نماز در میان آنها آشکارا تناقض دارد. بدیهی است که خرمیان خود را مکلف به انجام فرایض دینی میدیدند، اما چیزی که هست فرایض دینی آنها با مسلمانان فرق میکرد.[۱۵۳]
به گفته آمورتی گرایش زن آزادخواهی ظاهراً اساس جنبش خرمدینان است. همسر جاویدان تدبیر انتقال قدرت را اندیشید و کلیه منابع نقش وی را در این زمینه میپذیرند. کلیه منابع اگر هم ضد و نقیض، ذکری از پایگاه اجتماعی زنان میکنند و به حق زنان در گزینش شوهر دوم اشاره مینمایند و نیز میگویند کلیه فرزندانی که از این ازدواج دوم به دنیا میآمدند از همان حقوق فرزندان شوهر اول برخوردار بودند. از این گذشته بابک قاعده برجستهای نهاد که میگفت مرد باید به خانه زن برود. کاملاً محتمل است که این قاعده بر ملاحظات بسیار بنیادی دوره پدرسالاری و کشاورزی متکی بود که رویهم رفته نباید برای زنان نامطلوب بوده باشد.[۱۵۴]
این را ویلفرد مادلونگ هم پذیرفته است که «خرمیان نمایندگان احساسات ملی ایران بودند که مشتاقانه در انتظار بازگرداندن حکومت پادشاهی ایران، در مقابل گرایشهای جهانگرائی (جهانوطنی) مانویان بودند»؛ ولی برای جمعیت ایران، بابک و جنبش او مفهوم دیگری داشت؛ زیرا از آن زمان هویت جمعی دینی، شیوه عمده معرفی بهشمار میرفت. اشپولر به درستی گفته است که منابع بومی دربارهٔ جریانهای پنهان ملی و دینی دربارهٔ اندیشه احیای پادشاهی ایرانی خاموشند و منابع پیشگویانه فارسی میانه خطر بابک را آشکار میکنند و نظر مبهمی دربارهٔ خرمیه دارند».
این گفته به مازیار منسوب است که «من و افشین و بابک هر سه از دیرباز عهد و بیعت کردهایم و قرار داده بر آنکه دولت از عرب بازستانیم و ملک و جهانداری با خاندان کسرویان کنیم».[۱۵۷][۱۵۸]مازیار هنگامی که در دادگاه افشین، با افشین رو در رو شده بود، مدعی شد که افشین به او پیغام فرستاده بود که بابک خود را از روی حماقت به کشتن داد و من هرچه کوشیدم تا مرگ را از او بازگردانم ممکن نشد. زریاب احتمال میدهد سخن افشین، اشاره به امان نامهای بوده است که هنگام حمله به قلعه بذ برای بابک فرستاده بود. از گزارشهای طبری برمی آید که خود معتصم، دستورهای جنگی صادر میکرد و دربارهٔ اداره امور جنگ به افشین پیامهایی میفرستاد، تا آنجا که بسیاری از داوطلبان این کندی را از خود افشین دانستند و او را به اهمال و تعلّل در نبرد با بابک متهم ساختند.[۱۵۹] این ادعا که افشین بابک را با پیامهای آشتیجویانه فریفت از این شایعه نشئت میگیرد که افشین پنهانی با رهبران ضد عباسی مثل بابک و مازیار و شاید با امپراتور بیزانس - تئوفیل - ارتباط داشته است.[۱۶۰] علت خیانت افشین به بابک از نگاه نفیسی، این بود که معتصم پنداشت افشین از پس بابک بر نمیآید و میخواست سرکوب بابک را به طاهریان بسپارد، افشین که با طاهریان در بهدست آوردن مقام در دربار خلیفه رقابت میکرد، ترجیح داد خود به جای طاهریان بابک را دستگیر کند.[۱۶۱]
از ملاحظه مجموع روایتهای مربوط به آن عهد میتوان حدس زد که در میان ایرانیان نوعی احساس استقلالطلبی از عنصر اسلامی و حتی برپایی گونهای پادشاهی همچون ساسانیان وجود داشت که در وجوه گوناگون سیاسی و مذهبی مجال ظهور مییافت. چنانکه محققان به درستی گفتهاند، خرمیان و در رأس ایشان بابک در این عهد - دست کم نزد بخشی از مردم - نمایندهٔ چنین احساسی شمرده میشدند. شاید درک همین نکته بوده است که در همان روزگار نیز بابک و افشین و مازیار را یکسو دانسته، میان ایشان به نحوی باب ارتباط را باز بینگارند.[۱۶۲]
بعضی نویسندگان کوشیدهاند افشین و بابک و مازیار را ۳ شاخه یک راه با هدف احیای روزگار باستانی ایران قلمداد کنند. تردید نیست که در آن روزگار کسانی - به ویژه آنها که از خاندانهای نژاده بودند - میکوشیدند تا قدرت را از دست مسلمانان بازستانند و دولتی مرکزی، همچون پادشاهی ساسانیان بر پا دارند؛ یا دستکم استقلال ناحیهٔ تحت تسلط خود را که سابقهٔ آن به روزگار کهن بازمیگشت، حفظ یا تجدید کنند. با اینهمه، چنانکه دیدیم بابک به دست افشین سرکوب شد و همکاری او با مازیار نیز در پرده ابهام است؛ بنابراین، نمیتوان ایشان را نه از حیث شیوهها و نه اهداف، همسو دید. البته این اندازه درست است که این قیامها و تلاشها رنگ ضد عربی داشت و نه لزوماً ضداسلامی، چنانکه وقتی برادر بابک را برای مجازات به یک ایرانی - از ناحیه طبرستان - سپردند، گفت خدای را سپاس که قتل من به دست دهقان زادهای صورت میگیرد. همچنین با توجه به پارهای روایات، از جمله سبب عداوت میان افشین و ابودلف عجلی، دشمنی وی با عنصر عرب آشکار است. با توجه به این قرائن برخی محققان حدس زدهاند که افشین همچون آل طاهر در اندیشهٔ برپایی یک دولت ایرانی بوده است. اگر این روایت طبری درست باشد که افشین قصد داشت پس از فرار از مرکز خلافت، در بلاد شمالی ایران و ماوراءالنهر، در میان اقوام گوناگون به تبلیغ اسلام بپردازد، میتوان گفت که وی شاید قصد داشته است با تمسک به دیانت اسلام، اهداف خود را به پیش ببرد و تفاوت اصلی او با آل طاهر در این بود که ایشان «مشروعیت سیاسی» خود را از «خلافت» میگرفتند.[۱۶۳]
کرون نوشته است که یک منبعی برای اعتبار بخشی به بابک، مازیار و افشین نوشته است که این سه نفر با همدیگر توطئه کرده بودند تا حکومت اسلامی را سرنگون سازند و خاندان سلطنتی ساسانی را به قدرت برگردانند. از نظر کرون این ادعا صحت ندارد. از نظر کرون، این ادعا توسط طرفداران خلیفه ساخته شده تا مدعی شود که ایرانیها با همدیگر قصد داشتند علیه اسلام طرحریزی کنند. از نگاه کرون تنها کسانی که طرفدار تئوری توطئه هستند میتوانند باور کنند که افشینی که در دستگیری بابک نقش داشته، با بابک همدست بوده است.[۱۶۴]
وقتی بابک از طرف افشین مورد هجوم قرار گرفت، گفته شده که به امپراتور بیزانس نامه نوشت[۱۶۵] و از او خواست که به آذربایجان[۱۶۶] یا دیگر سرزمینهای اسلامی[۱۶۷] لشگرکشی کند تا از فشار بر خود بکاهد.[۱۶۸] ولی هجوم تئوفیل با نیروهای متشکل از خرمدینهای فراری تا بعد از دستگیری و اعدام بابک در ۲۲۳ ه.ق/۸۳۸ م میلادی اتفاق نیفتاد[۱۶۹] به اعتقاد زرینکوب تئوفیلوس بابک را حمایت میکرد. به همین دلیل مأمون برای اینکه نظر روم شرقی را از حمایت بابک به نگرانیهای نزدیکتر و مهمتری معطوف دارد، به لشکر کشی به روم پرداخت (۲۱۵ و ۲۱۶ ه.ق) که این لشکرکشیها تئوفیل را از حمایت بابک بازداشت.[۱۷۰]
بابک در جواب سؤال معتصم (که چرا صورتش را با خون دستش میآلاید) پاسخ داد که فقدان خون باعث رنگ پریدگی میشود و من نمیخواهم که کسی فکر کند که من از ترس رنگم پریده است. عطار نیشابوری این رفتار را به صوفی حسین بن منصور حلاج هنگام به دار آویختنش نسبت میدهد. داستان متفاوتی دربارهٔ کلماتی که از بابک به معتصم گفته شده در جوامع الحکایات عوفی ظاهر شده است.[۱۷۱]
در دربار اسحاق بن خلف و ابوتمام طائی برای شعرهایی که سرودند از معتصم جایزه گرفتند. در اشعار این ۲ نفر افشین به فریدون و بابک به ضحاک مرتبط شده بود. معتصم اترجه دختر اشناس سردار عالیرتبه ترک را به عقد حسن پسر افشین درآورد و مجلس باشکوهی برای عروسی این ۲ نفر تدارک دید و حسن بن سنباط هم ۱۰۰ هزار درهم با کمربند پر زرق و برق و تاج بطریقی (اشرافزادگی) جایزه گرفت و پسرش معاویه هم ۱۰۰ هزار درهم جایزه گرفت.[۱۷۲]
افشین در برابر این خدمت صد هزار درهم به پسر سهل بن سنباط و یک میلیون درهم برای سهل بن سنباط از معتصم گرفت و کمربندی گوهرنشان و تاجی که علامت «بطریقان» بود به او داد و سهل بدین ترتیب به مقام بطریقی ارتقاء یافت.[۱۷۳]
شور و هیجان در نبرد بابک و شکست وی در ادبیات عربی معاصرش منعکس شده است. به عنوان مثال یک شعر توصیفی دربارهٔ به دار آویختن بابک توسط راغب اصفهانی نقل شده است، شعرهایی توسط ابومحمد اسحاق بن ابراهیم موصلی در تحسین اسحاق بن ابراهیم مصعبی، قصیدههای دیوان ابوتمام، همچنین علیه افشین بعد از سقوطش و تحسین محمد بن حمید طوسی و نبردش علیه بابک در دیوان بحتری میتوان نام برد.[۱۷۴]
محمد بن عبدالملک الزیات این شعرها را (هنگام نمایش بابک سوار بر فیل) سرود:[۱۷۵]
قد خضب الفیل کعادتة | یحمل شیطان خراسان | |
والفیل لا تخضب اعضاؤه | الا لذی شأن من الشأن |
به نوشتهٔ دینوری، برخی خرمدینها معتقد بودند که بابک پسر مطهر، پسر فاطمه، دختر ابومسلم است.[۱۷۶] دینوری در اخبارالطوال نوشته است: «آنچه بر من درست آمد و ثابت شد این است که بابک پسر فاطمه دخت ابومسلم است - نه دختر پیامبر اسلام - و از اینرو گروهی از خرمیها خود را فاطمیه نامیدند».[۱۷۷] اما زریاب این روایت را قبول ندارد و آن را جعل خرمدینان میداند. از نظر او جعل از آنجا نشئت گرفته است که خرمدینان انتظار داشتند فردی از نسل ابومسلم ظهور کند و حکومت را از بنیعباس پس بگیرد.[۱۷۸]یوسفی میگوید معلوم نیست این انتساب حقیقی است یا اینکه توسط بابک (یا دیگر فرماندهان خرمی) جعل شده باشد تا پشتیبانی دوستداران ابومسلم را به خود جلب کند یا ممکن است که بعدها برای پیوند شورش بابک با شورش ابومسلم ساخته شده باشد یا اینکه در توجیه احترام گذاشتن خرمدینان به ابومسلم بوده باشد.[۱۷۹]
به اعتقاد کرون بعد از شکست بابک، پیروان او مسلمان از نوع (ابو) مسلمیه شدند یعنی اینکه امامت به جای عباسیان به ابومسلم رسیده است و آنها انتظار داشتند، مهدی از نسل او ظهور کند. در منابع اولیه در مورد زندگانی بابک، هیچ اثری از ابومسلم، امامها، سرخپوشان و سرخعلمان وجود ندارد.[۱۸۰] تقریباً ۵۰ سال بعد از مرگ بابک، وی به عنوان نواده ابومسلم شناخته شد که بیانگر تفکر امامت برای پیروانش است. از آن پس طبیعت مسلمیان خرمدینی در آذربایجان و جایهای دیگر در غرب ایران یک گواهی بهشمار میرود.[۱۸۱]
به گفته مایکل فیشر، مهدی عابدی و احمد هاشم، در ایران مدرن، به خاطر رشد ملیگرایی در قرن ۲۰ میلادی و تجدیدخاطر ایران باستان، در دوران رضاشاه، بابک خرمدین شناخته شد و بهعنوان قهرمان ملی او را ستایش کردند. با این حال، بابک به عنوان چهره جدالبرانگیز در جمهوری اسلامی باقیماند که بتسازی از او مورد انتقاد روحانیون قرار گرفت.[۱۸۲][۱۸۳]
{{cite encyclopedia}}
: |edition=
has extra text (help){{cite book}}
: |جلد=
has extra text (help)