بایزید بسطامی | |
---|---|
زادهٔ | ۱۸۲ ه. ش |
درگذشت | ۲۵۳ ه. ش[۱] |
آرامگاه | بسطام |
ملیت | ایرانی |
دیگر نامها | سلطان العارفین |
حیطه | آسیای غربی، خراسان |
مکتب | عرفان اسلامی |
علایق اصلی | عرفان و تصوف، فلسفه |
ایدههای چشمگیر | سکر |
تأثیرگذار بر |
ابویزید طیفور بن عیسی بن آدم بن سروشان بسطامی معروف به بایزید بسطامی ملقب به سلطانالعارفین از عارفان ایران قرن سوم هجری و از بزرگان اهل تصوف و عرفان اسلامی در خراسان بود.[۲] تاریخ تولد او بهدرستی مشخص نیست و مرگ او را سال ۲۶۱ یا ۲۳۴ هجری دانستهاند.[۳] بایزید از نوادگان یک خانواده زرتشتی بود که در زمان زندگی پدربزرگش سروشان به اسلام گرویده بودند، بیشتر زندگی خود را در زادگاهش بسطام در استان قومس گذراند؛ به جز زمان کوتاهی که با دشمنی ملایان او به تبعید رانده شده بود. شواهد تاریخی از زندگی او بسیار اندک است. او در محلهٔ بسطام معروف به مؤبدان به دنیا آمد؛ اما به محلهای عربنشین به نام وافدان نقل مکان کرد که بعدها به افتخار او بویدان نام گرفت.[۴] او فقه حنفی آموخت و دستکم یک بار برای حج به مکه رفت. به نظر میرسد که او بیشتر عمر را در گوشهنشینی، در خانه، مسجد و سلولی منزوی در بسطام گذرانده است. با این حال معروف است که او جلسات آموزشی برگزار کرده و بازدیدکنندگانی را پذیرفته است که میخواستند در مورد موضوعات صوفیانه بحث کنند.[۵]
از زندگی سلطانالعارفین بایزید بسطامی اطلاعات خیلی دقیقی در دست نیست. فصیح احمد خوافی او را زادهٔ سال ۱۳۱ هجری و جَدِّ او سروشان را والی ولایت قومس (کومش) دانستهاست.[۶] بنا بر برخی روایات، جَدِّ بایزید بسطامی زرتشتی بود و پدرش یکی از بزرگان بسطام بود.[۶][۷]
محل ولادت او محله موبدان بسطام بود. در کتاب «النور من کلمات» ابیطیفور داستان اسلام آوردن «سروشان» جد بایزید آورده شدهاست.[۸]
استاد او در تصوف مشخص نیست.[۶] عشق عرفانی در عرفان بایزید جایگاه ویژهای دارد. همچنین او را پایهگذار سکر و فنا در تصوف میدانند. گفتهٔ مشهور وی، «سبحانی ما اعظم شانی» اشاره به همین مفهوم دارد.[۹]
بنا بر برخی روایات، بایزید از اصحاب جعفر صادق بود.[۲] بعضی نظرات وی را معاصر محمد باقر و شاگرد جعفر صادق میدانند این در حالیست که وفات بایزید در قرن سوم (سال ۲۶۱ هجری) میباشد حال آن که وفات جعفر صادق در سال ۱۴۸ هجری بوده و تفاوت وفات ایشان ۱۱۳ سال میشود و کسی عمر بایزید را بیش از هشتاد سال ذکر نکردهاست.[۱۰]
بایزید بسطامی در سال ۲۶۱ درگذشت و او را در خانقاه (بسطام) وی دفن کردند.[۲] مقبره بایزید بسطامی فاقد هرگونه تزئین و داری یک پنجره مسقف آهنی است.مقبره اصلی وی در حیاط مجموعه می باشد که به سفارش خود در اینجا باقی مانده است.
اقران و مصاحبان او را چنین معرفی کردهاند: حسن کردی، ابوعلی سندی، احمد خضرویه، فاطمه نیشابوریه، ابراهیم ستنبه، ذوالنون مصری، یحیی بن معاذ رازی، شقیق بلخی، احمد حرب، ابوموسی دییلی، حاتم اصم، بلال بلخی، ابوبکر اصفهانی پیرجو، ابوحفص عمرو بن سلم حداد، سهل تستری، ابوسلیمان دارانی، ابراهیم معاذان و ابوسعید منجورانی[۸]
در میان نظرات متفاوت، بعضی فقهای شیعه شخصیت بایزید را مورد انتقاد قرار دادهاند از متقدمین کسی چون مقدس اردبیلی قائل به اعتقاد متصوفه از جمله بایزید به حلول یا اتحاد بوده و از متأخرین سید ابوالقاسم خوئی که وی را قائل به وحدت وجود و موجود دانسته، این دو بر وی طعن وارد نمودهاند. همچنین فقهایی چون لطفالله صافی گلپایگانی با توجیهناپذیر و تأویلناپذیر بودن سخنان بایزید و سید صادق شیرازی که به نقل حر عاملی آورده وی مورد سرزنش مکرر محمد تقی نهمین پیشوای شیعیان، قرار گرفتهاست و سید محمدباقر شیرازی که با مخالف شرع دانستن همایش برای وی و میرزا یدالله دوزدوزانی با این نقل که وی یک عمر منحرف بوده و اواخر عمر به واسطهٔ جعفر صادق ششمین پیشوای شیعیان، مستبصر شدهاست مخالفت خود را با همایش درنظرگرفته برای تجلیل از بایزید در شاهرود طی اعلامیههایی ابراز داشتند.[۱۱] مکارم شیرازی معتقد است برخی از شطحیات بایزید بر اعتقاد او به حلول و اتحاد دلالت دارد.[۱۲]
در اظهاراتی متفاوت با دیگر فقهای شیعه در تجلیل بایزید، یکی آنکه به نقل از مجلسی اول در کتاب اصول فصول التوضیح، استاد وی شیخ بهایی قائل به زیارت قبر بایزید بوده و خود، قبر وی را زیارت کردهاست.[۱۳] سید علی خامنهای در سفر خود به شاهرود با اشاره به شخصیت بایزید ابراز داشته بود: «نام بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی را همهٔ مسلمانان و مرتبطین با معارف اسلام - ولو غیرمسلمان - شنیدهاید. البته امثال بایزید بسطامی و ابوالحسن خرقانی را با این مدعیان صوفیگری نباید اشتباه کرد. آنها داستان دیگری دارند و ماجرا و سخن دیگری است.»[۱۴] در تبیینی بهجت شَطَحیّات اینگونه شخصیتها از جمله بایزید را قابل تأویل دانستهاست و تکفیر آنها را روا ندانسته در عین حال متابعت معصومین را شرط و موافقت با آنها را ملاک دانستهاست. همچنین در تلمیذات علامه سید محمدحسین طهرانی بایزید بسطامی را صاحب مقام حال فنا فی الله میداند[۱۵]
بایزید بسطامی بیش از دیگران دارای شهرت و اهمیت بوده و رفتار و گفتارش در همهٔ مردان راه حق تأثیر کردهاست، به این جهت داستانها و سخنان او بیش از هر صوفی و عارفی در کتب صوفیه و عرفا آمدهاست و مخصوصاً در آثار منظوم عرفانی مانند آثار عطار و مثنوی مولوی بیشتر جلوهگر است.
فریدالدین عطار در تذکرةالاولیا بخشی را به ذکر شرح حال و اقوال بایزید اختصاص داده و این مقدار تفصیل دربارهٔ صوفی و عارفی دیگر در آن کتاب به نظر نمیرسد. عطار در آغاز شرح حال او مینویسد:
«آن خلیفهٔ الهی، آن دَعامهٔ نامتناهی، آن سلطان العارفین، آن حجة الحق اجمعین، آن پُختهٔ جهانِ ناکامی، شیخ بایزید بسطامی- رحمة الله علیه. اکبر مشایخ بود، و حجت خدای بود، و خلیفهٔ بحق بود، و قطب عالم بود، و مرجع اوتاد؛ و ریاضات و کرامات و حالات و کلمات او را اندازه نبود؛ و در اسرار و حقایق نظری نافذ و جدی بلیغ داشت؛ و دایم در مقام و هیبت بود، غرقهٔ انس و محبّت بود، و پیوسته تن در مجاهده و دل در مشاهده داشت؛ و روایات او در احادیث عالی بود و پیش از او کسی را در معانی طریقت چندان استنباط نبود که او را گفتند که در این شیوه همه او بود که علم به صحرا زد و کمال او پوشیده نیست، تا بهحدی که جنید بغدادیگفت: بایزید در میان ما چون جبرائیل است در میان ملائکه».[۱۶]
نقل است که چون مادر او را به مکتب فرستاد، در سورهٔ لقمان به این آیت رسید: «أنِ اشکُرلی و لِواِلدَیکَ» یعنی شکر گوی مرا و شکر گوی مادر و پدر را چون معنی این آیه بدانست نزد مادر رفت و گفت:
«در دو خانه کدخدایی چون کنم، یا از خدا در خواه تا همه آن تو باشم یا مرا به خدابخش تا همه آن او باشم مادر گفت: تو را در کار خدا کردم و حق خود به تو بخشیدم».
پس بایزید از بسطام بیرون رفت و سی سال در شام و شامات میگشت و ریاضت میکشید.[۱۷]
جواد نوربخش: «بایزید بسطامی که به حق او را باید سلطان العارفین گفت، یکی از پیشتازان تصوف و عرفان است. او در حالی که از توحید سخن میگوید، با مطرح ساختن عشق الهی، مردم را به محبّت به دیگران و دوست داشتن همهٔ آفریدگان خدا تشویق میکند. بایزید مکتب انسانیّت را تحت لوای عرفان در زمانی شروع کرد که مبارزهٔ فرهنگ بیگانه، خاطر ایرانیان را نگران ساخته بود. او با سخنان بدیع خود فرهنگ ایرانی را از دستبرد اجانب دور نگهداشت.»[۱۸]
شیخ اشراق گوید (به نقل از مجموعه مصنفات شیخ اشراق - جلد ۳): بایزید و حلاج از اصحاب تجرید بودند و اقمار آسمان توحید. چون دلهای آنان به نور پروردگارشان روشن شد، راز آشکار نهانی را فاش کردند و خداوند که همه چیز را به گفتن واداشته، آنها را به گفتن آورد. حق بر زبان اولیای خدا به سخن میآید.[۱۹]
ابوالحسن خرقانی (به نقل از احوال و اقوال خرقانی): روزی شیخ ابوالحسن خرقانی شاگردی را گفت: چه بهتر بودی؟ شاگرد گفت: ندانم. گفت: جهان پر از مرد همه همچون بایزید.[۲۰]
روزبهان بقلی (به نقل از شرح شطحیات): سیاح بحر تجرید طیرِ و کر تفرید، صلصل مست توحید، طیفور بن عیسی بایزید بسطامی، او بود که کراماتش چون آفتاب پیدا بود. امروز از آن پیداتر، در هوا بپریدی، و پای به نهر بلخ باز آن سوی نهادی بی کشتی.[۲۱]
ابن عربی در فتوحات مکیه میگوید:
روزی بایزید میگوید: «شما علم خود را از مردهای دیگر گرفتهاید. اما علم ما از آن آن زندهای است که نمیمیرد. اگر انسان هدف خود را به سوی چیزی که آفریدگار او میخواهد منعطف کند، به آرامش دست مییابد.» از ابویزید بسطامی پرسیدند: «چه میخواهی؟» جواب داد: «خواهم که هیچ نخواهم.» به بیان دیگر خواستهاست بگوید: «مرا تو چنان که خواهان همه چیز هستم قرار ده.» یعنی چیزی جز آنچه خدا میخواهد نمیخواهی. که خدا برای بندگان خود خواستار آرامش است نه سختی (بقره:۱۸۵). از بایزید پرسیدند: «چگونه صبح کردی؟» جواب داد: «مرا روز و شبی نیست، روز و شب تنها برای کسی است که به صفتی متصف شود و، حال آنکه من فاقد صفتم» چنانچه ابن عربی هم خود را سرانجام این چنین بی صفت و فاقد مقام معرفی میکند (قلیچ، ۱۵۰:۱۳۹۴).
به بایزید بسطامی تصنیفانی نسبت داده شدهاست:
از آثار او میتوان بستان العارفین را نام برد.
بایزید بسطامی جایگاهی بس والا در عرفان دارد و در خداشناسی و توحید سخنان زیبایی دارد که عارف بزرگ و نامی ایران فریدالدین عطار نیشابوری برخی از سخنان بایزید را در کتاب تذکرةالاولیاء آوردهاست که در ذیل به گزیده این سخنان اشاره میشود:
منبع سخنان: وبلاگ اشعار عرفاتی شعرای بزرگ
سخنانی از بایزید به نقل از کتاب «بایزید بسطامی»:[۲۲]
کاظم محمدی در کتاب «روح و ریحان» شرح بر صد و ده سخن بایزید بسطامی نگاشتهاست.[۲۳]
دربارهٔ بایزید بسطامی آثار ارزندهای نوشته شدهاست، از جمله:[۲۴]
انتشار کتاب «آتش نهفته، زندگی، و سیر و سلوک بایزید بسطامی»، نوشتهٔ کاظم محمدی، انتشارات بچهها سلام، سال ۱۳۷۵ انتشار کتاب «بایزید بسطامی» نوشته کاظم محمّدی، انتشارات طرح نو، سال ۱۳۸۰.