این مقاله نیازمند ویکیسازی است. لطفاً با توجه به راهنمای ویرایش و شیوهنامه، محتوای آن را بهبود بخشید. |
دحیة بن خلیفه کلبی معروف به دحیه کلبی از اصحاب محمد، پیامبر اسلام بود. دحیه پس از جنگ احد اسلام آورد و در سال ۶ یا ۷ هجری از سوی محمد نزد هرقل قیصر روم رفت تا او را به دین اسلام دعوت کند.[نیازمند منبع] دحیه تا زمان خلافت معاویه زنده بود و در سال ۴۵ هجری درگذشت.[۱]
در برخی متون تاریخی سال وفات دحیه ۴۵ ق ذکر شدهاست. به نظر میرسد او تا این تاریخ که همزمان با دوران خلافت معاویه است در روستای مزه دمشق زندگی میکردهاست.[۲]
دحیه برادر شیری محمد پیامبر اسلام است که در کودکی از یک دایه شیر خوردند و او را رضیع محمد میگویند.[۳]
او در زمان حسن بن علی به دارابگرد (به عربی دارابجرد) سفر کرد و خراجگزار حسن در داراب بود.[۴]
مقبره دحیه پس از مرگش در کنار شهر قدیم دارابگرد قرار دارد. گفتنی است که دحیهٔ کلبی اصالتاً اهل یمن بود و مقبرهٔ او در نزدیکی شهر داراب در استان فارس هنوز وجود دارد. از دحیهٔ کلبی بازماندگانی ماندهاست که در داراب و جهرم زندگی میکنند و با همین نام یعنی کلبی شناخته میشوند. .[۵] دهخدا به نقل از معجم البلدان مقبره دحیه کلبی را روستای مزه معرفی میکند.[۶]
منابع به رخسار نیکوی دحیه اشاره کردهاند و بنابر گزارشی محمد او را در زیبایی به جبرئیل مانند کردهاست. در برخی نقلها آمدهاست که جبرئیل گاهی به صورت دحیه کلبی بر محمد ظاهر میشد.[۷]
شوهر صفیه دختر حیی بن اخطب در جنگ خیبر به دست مسلمانان کشته شد، و پدر او نیز در جنگ با قبیله بنی قریظه کشته شده بود و دحیه کلبی وی را به اسارت به مدینه آورد. اصحاب محمد گفتند این دختر بزرگترین مردم از طایفه بنی نضیر و بنی قریظه است و شایستهاست او را انتخاب فرمائی و چون پذیرفت او را آزاد کرد و سپس، وی را به همسری خود اختیار نمود.[۸]
دحیه بن خلیفه کلبی مأمور ارسال نامه محمد به هرقل پادشاه روم بود. هرقل پس از دریافت نامه به دحیه گفت: اکنون برو نزد ضغاطر و نامه او را به او هم برسان و ببین در این موضوع چه میگوید؟ دحیه نزد پاپ اعظم (ضغاطر) رفت و نامه را به وی داد. ضغاطر نامه را خواند و آن گاه به دحیه گفت: «سوگند به خداوند که صاحب تو پیغمبر مرسل است و ما او را به اوصافش میشناسیم و او را در کتابهای خود مییابیم». ضغاطر سپس به کلیسا رفت و گفت: «ای گروه ملت روم همانا از جانب احمد نامهای به ما رسیده و ما را به سوی خداوند دعوت میکند و من شهادت میدهم که جز ذات مقدس خداوند معبودی مستحق ستایش نیست و محمد فرستاده پروردگار است». در آن هنگام جمعی از شنوندگان به ضغاطر حمله کردند و او را کشتند.[۹]
دحیه بن خلیفه کلبی از نزد قیصر روم بازمیگشت، چون به سرزمین جُذام رسید افرادی وی را غارت کردند. عدهای نیز به راهزنان حمله بردند و کالای به غارت رفته را به دحیه پس دادند. دحیه رهسپار مدینه شد و آنچه را پیش آمده بود به محمد گزارش داد. محمد زید بن حارثه را با پانصد نفر بر جُذام فرستاد و دحیه را نیز همراه وی بازگرداند. آنان حمله بردند و کسانی از غارتگران را کشتند و صد زن و کودک و هزار شتر و پنج هزار گوسفند اسیر و به غنیمت گرفتند. سرانجام علی بن ابیطالب از طرف محمد مأمور شد و زنان و کودکان و اموالشان را آزاد کرد.[۱۰]
دیوان اشعار عطار نیشابوری:[۱۱]
ز بس کامد به نزدیک تو جبریل | شده چون دحیه الکلب قریشی |
منطق الطیر عطار نیشابوری:[۱۲]
جبرئیل از دست او شد خرقهدار | در لباس دحیه زان گشت آشکار |
مصیبت نامه عطار نیشابوری:[۱۳]
کلبه روح القدس قلبی کند | قالبش چون دحیه الکلبی کند |
حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه سنایی:[۱۴][۱۵][۱۶]
شرفش بهر قال و قیلی را | دحیه کردست جبرئیلی را | |
جهل تو بهر قال و قیلی را | دحیه کردست جبرئیلی را | |
که نمودی چو شرقی از غربی | رای او روی دحیة الکلبی |
بنا بر گفته برخی دحیه کلبی در سال۴۸ق[۱۷] و بنا بر نقل دیگر در سال ۶۰ق وفات کرد.[۱۸] در مورد محل دفن وی نیز چندین نقل قول موجود است:
۱- حسنی، میرزا محمد، ۱۳۹۳. تاریخچه آرامگاه دحیه کلبی در دارابجرد، مجمع ذخائر اسلامی، قم.