بخشی از مجموعه مباحث دربارهٔ |
ملیگرایی |
---|
درگاه سیاست |
ملیگرایی منابع (به انگلیسی: Resource Nationalism) تمایل مردم و دولتها برای اعمال کنترل بر منابع طبیعی واقع در قلمرو خود است. در نتیجه، ملیگرایی منابع با منافع شرکتهای چند ملیتی در تضاد است.[۱]
ملیگرایی منابع یک مفهوم محوری در بحثهای معاصر در مورد سیاست انرژی است.[۲]
ملیگرایی منابع در سراسر جهان در حال افزایش است. در طول رونق اخیر منابع جهانی، بسیاری از دولتها سیاستهای ملیگرایانه را برای بهحداکثر رساندن منافع سیاسی و اقتصادی از بخش معدن و انرژی خود اتخاذ کردهاند.[۳]
چالشهای تبدیل منابع طبیعی تجدیدناپذیر مانند هیدروکربنها و مواد معدنی بهعنوان موتورهایی برای توسعه، دولتها را بدون توجه به ایدئولوژی مدتها گیج کردهاست. صنایع استخراجی عموماً متمرکز و نیازمند سرمایه و فناوری هستند. در کشورهای کم درآمد نمیتوانند حجم زیادی از نیروی کار غیر ماهر را جذب کنند یا مشاغل زیادی ایجاد کنند. ماهیت اقتصاد جهانی با فقدان مهارتهای فنی و مذاکرهٔ محلی ترکیب میشود تا اطمینان حاصلشود که سرمایه و فناوری غنی است.
نظریههای موجود ملیگرایی منابع بر مدلهای چانهزنی اقتصادی تکیه میکنند که نمیتوانند چگونگی شکلدهی فرآیندهای سیاسی به استراتژیهای سیاست منابع دولتها را بررسی کنند. بررسی ۱۲ کشور عمدهٔ تولیدکننده منابع نشان میدهد که ملیگرایی منابع معاصر، طیفی از اشکال متمایز به خود میگیرد که به تفاوت در نهادهای سیاسی که اهداف و سیاستهای دولتها را ساختار میدهند، مرتبط است؛ بنابراین استدلال میشود که در حالی که پویایی اقتصادی به عنوان یک عامل توانمند عمل میکند، نهادهای سیاسی یک عامل شرطی به همان اندازه مهم هستند که اشکال متمایز ملیگرایی منابع را که امروزه مشاهده میشود شکل میدهد.
واقعیت پایدار یک اقتصاد وابسته و استخراجی، عمیقاً با مقدمات اصلی جنبشهای اجتماعی متنوع و بحثانگیز بولیوی در تضاد است. در میان چپگرایان طیف سیاسی، مجموعهای از تفسیرهای ضد امپریالیستی و ملیگرایانه از تاریخ ریشهٔ محکمی یافتهاست. رهبران جنبش اجتماعی ثابت کردهاند که در بیان چارچوبهای ناسیونالیستی منابع که طنین عاطفی گستردهای دارند و شرکتکنندگان جنبش را به عمل سوق میدهد، زبردستند.[۴]
ملیگرایی منابع بهطور نمادین و مادی افزایش کنترل ملی منابع استخراجشده را با توزیع عادلانهتر منافع آنها برابر میداند. با این حال، بسیج گفتمانی «ملت منبع» و وعدهٔ همراه آن برای عدالت توزیعی، همزمان هم تعامل با تکثر صداها در طیفی از مقیاسها و هم ابعاد مختلف عدالت را از بین میبرد. ادعاهای ناسیونالیستی منابع ممکن است به صورت لفاظی از دولتهای ملی بیرون بیایند، اما در عمل هیجاند.[۵]
اصطلاح «ملیگرایی منابع» مظهر موضع سیاستی است که با تأکید بر کنترل دولت بر استخراج، پردازش و تجاریسازی منابع به ضرر بازیگران خارجی مشخص میشود. «ملیگرایی» معمولاً برای ارجاع به مالکیت دولتی بر منابع طبیعی استفاده میشود و مفهوم «ملیگرایی منابع» اغلب با ویژگیهای خاص حاکمیتی مرتبط است که فراتر از مالکیت است.
آمریکای لاتین شاهد دورههای مکرر ملیگرایی منابع، بهویژه در نفت و گاز بودهاست که با افزایش کنترل دولت بر صنعت و سلب مالکیت سرمایهگذاری مشخص میشود. این دورهها معمولاً در چرخههای ناشی از نیروهای ساختاری، بهویژه قیمتهای بالای منابع و پایان چرخههای سرمایهگذاری موفق، افزایش تولید و ذخایر رخ میدهند. شرکتهای دولتی تمایل دارند نقش صاحب را در منطقه ایفا کنند که در طول دورههای گسترش ملیگرایی منابع بزرگتر میشود. در چنین دورههایی، دولتها مالیاتها را افزایش میدهند و از قرارداد با سرمایهگذاران خصوصی صرف نظر میکنند. باورها و نهادها میتوانند شدت این رویدادها را در هر کشور محدود یا تشدید کنند، اما این چرخه عمدتاً توسط عوامل ساختاری هدایت میشود. عکس آن با رکود قیمت منابع رخ میدهد و زمانی که یک چرخهٔ سرمایهگذاری جدید مورد نیاز است، کشورها بخش نفت را آزاد میکنند و دولت عقبنشینی میکند.
بین سالهای ۲۰۲۲ و ۲۰۱۲، افزایش تولید ناشی از آزادسازیهای دهه ۱۹۹۰، همراه با رونق قیمت نفت، منجر به موج قدرتمندی از ملیگرایی منابع، از جمله مذاکرات مجدد قراردادها و ملیسازی، در آرژانتین، بولیوی، اکوادور و ونزوئلا شد. حتی در برزیل، کشوری که ثبات و پایداری نفتی داشت، کنترل دولتی افزایش در آن یافت. همچنین، پس از سال ۲۰۱۴، دوره آزادسازی جدیدی در سراسر منطقه بهدلیل کاهش قیمت کالاها، ضعف مالی شرکتهای دولتی و نیاز به یک چرخهٔ جدید سرمایهگذاری خصوصی آغاز شدهاست. درک پویاییهای پشت ملیگرایی منابع در منطقه برای طراحی چارچوبهای نهادی که چرخهها را محدود میکند و سیاستهای منابع بلندمدت را القا میکند بسیار مهم است.
تاریخ اقتصادی آمریکای لاتین شامل بسیاری از اپیزودهای برجستهٔ درگیری بین دولتها و صنایع استخراجی است. مهمترین موارد مربوط به بخش نفت، مانند ملیشدن نفت در مکزیک (۱۹۳۸)، ونزوئلا (۱۹۷۶، ۲۰۰۷) و آرژانتین (۲۰۲۱) بودهاست، اما در مورد استخراج سایر منابع معدنی مانند مس در شیلی (۱۹۶۹، ۱۹۷۱) و طلا در ونزوئلا (۲۰۱۱) نیز اتفاق افتادهاست. در واقع، در بسیاری از کشورها موارد زیادی از مذاکره مجدد اجباری قرارداد، سلب مالکیت، یا ملیشدن وجود داشتهاست. این مجموعه از پدیدهها بهطور کلی به عنوان «ملیگرایی منابع» نامگذاری شدهاست.
ملیگرایی منابع اغلب به صورت امواج در سراسر منطقه و جهان و همچنین در الگوهای تکراری در برخی کشورها رخ دادهاست. ادبیات از این چرخهها بهعنوان «چرخههای ملیگرایی منابع» یاد میکند. اجماع قوی در ادبیات وجود دارد که قیمتهای بالای منابع باعث افزایش ملیگرایی منابع میشود به ویژه از طریق افزایش در اختیار گرفتن منابع توسط دولت. علاوه بر این، پس از چرخهٔ قابل توجهی از سرمایهگذاری در داراییهای غرقشده که منجر به افزایش ذخایر، تولید یا کاهش خطرات مرتبط با یافتن و استخراج منبع میشود، احتمال ملیگرایی منابع افزایش مییابد. ریموند ورنون، اقتصاددان آمریکایی اصطلاح «معامله منسوخ» را ابداع کرد تا به این واقعیت اشاره کند که هنگامی که سرمایهگذاریها به کار گرفته میشوند و خطرات زمینشناسی کاهش مییابد، دولت در موقعیت چانهزنی قویتری قرار میگیرد و خواهان برداشت بیشتر از درآمد است؛ بنابراین، هم چرخههای قیمت بالای کالا و هم چرخههای سرمایهگذاری موفق، ملیگرایی منابع را تقویت میکنند و منطقی برای ماهیت چرخهای این پدیده فراهم میکنند. در واقع، تاریخ متغیر سیاست منابع در منطقه عامل مهمی در توسعهنیافتگی نسبی پایه منابع فراوان آن بودهاست.
متصور است ایدئولوژی و نهادها بر میزان و شکلی که ملیگرایی منابع به سیاست تبدیل میشود، تأثیر میگذارند، اما بهطور کلی، چرخههای ساختاری در پشت سطح قرار دارند. بهعنوان مثال، با توجه به شرایط مطلوب برای انجام این کار، احتمال ملیشدن کامل یک دولت چپگرا بیشتر از یک دولت نئولیبرال خواهد بود. همچنین ایدئولوژی میتواند پیشبینی ضعیفی برای ظهور سیاستهای ناسیونالیستی منابع در کشورها و بهویژه آمریکای لاتین باشد. گفتنی است که ترکیبی از ایدئولوژی و نهادها بر نحوهٔ تجلی ملیگرایی منابع در کشورهای مختلف در طول چرخههای ساختاری تأثیر میگذارد.
دولتها معمولاً زمانی عملگرا هستند که نیاز به جذب سرمایهگذاران خصوصی دارند و زمانی که تجدید نظر در معاملات با سرمایهگذاران مفید است، آشکارا ایدئولوژیک هستند. در واقع، گاهی علیت میتواند معکوس شود و شرایط ساختاری برای ملیگرایی منابع میتواند زمینهٔ مساعدی برای موفقیت دولتهای چپ یا ناسیونالیست باشد، برای مثال رونق رانت مواد معدنی به دولتها اجازه میدهد که بهطور افراطی چپ یا ملیگرا باشند. در مقابل، یک عرصه با قیمت پایین یا کاهش تولید، آنها را مجبور میکند تا بااعتدال و عملگراتر باشند. نهادهای داخلی و بینالمللی نقشی را ایفا میکنند و هزینهها و منافع ناشی از نادیدهگرفتن قراردادها را تعیین میکنند. با این حال، بهطور کلی، نهادهای داخلی، مانند دادگاههای مستقل و آژانسهای نظارتی، نتوانستهاند سیاستهای ملیگرایانه منابع را محدود کنند، در حالی که انگیزههای ساختاری برای اجرای آنها به اندازهٔ کافی قابل توجه بودهاست، همانطور که در موج ملیگرایی منابع در سالهای ۲۰۰۵–۲۰۱۲ نشان دادهشد. با این حال، کشورهایی که دارای نهادهای سیاسی داخلی قویتر و حاکمیت قانون هستند، احتمال سلب مالکیت فرصتطلبانه را کاهش میدهند.
اگرچه ادبیات گستردهای در مورد ملیشدن و سلب مالکیت صنایع استخراجی وجود دارد و این رویدادها عموماً بهعنوان مظهر ملیگرایی منابع توصیف میشوند، اما در اصل هیچ تعریف مورد توافقی وجود ندارد. همچنین ملیگرایی منابع را اینگونه میتوان مفهومسازی کرد: «مجموعه کاملی از استراتژیهایی که یک دولت میزبان برای افزایش کنترل بر ثروت منابع طبیعی به قیمت مشارکت و سرمایهگذاری خارجی استفاده میکند.» افزایش کنترل دولت و کاهش نقش سرمایه گذاران خارجی و در این تعریف تأکید شدهاست.
ملیگرایی منابع معمولاً بر سرمایهگذاران خارجی تأثیر میگذارد، زیرا آنها مهمترین سرمایهگذاران خصوصی در بخشهای استخراجی هستند، اما گاهی میتواند بر سرمایهگذاران خصوصی داخلی نیز تأثیر بگذارد. در واقع، زمانی که دولت منابع را بیش از حد از آنها استخراج میکند یا آنها را مجبور به تأمین مالی فعالیتهای غیرمنابعی میکند، بر شرکتهای دولتی تأثیر میگذارد که منجر به بازیابی سرمایهگذاریهای آنها و امکان دنبال کردن یک استراتژی سرمایهگذاری بلندمدت میشود.
بخشهای منابع دارای ویژگیهای خاصی هستند که در برخی شرایط انگیزههای قدرتمندی برای ملیگرایی منابع و بهویژه برای افزایش تصاحب دولت ایجاد میکنند و از انجام «معامله» با سرمایهگذاران خودداری میکنند. برخی از این بخشها در زیر آمدهاست:
علاوه بر این، تمرکز ذخایر قابل توجه در کشورهای در حال توسعه با ریسک سیاسی بالا که دارای نهادهای ضعیف و رژیمهای مالیاتی ناکارآمد هستند، نشان میدهد که سرمایهگذاران خارجی ظرفیت محدودی برای اجتناب کامل از این خطرات دارند.
استخراج نفت، و مواد معدنی سخت و استخراج الماس، از این نظر که رانتهای قابل توجهی ایجاد میکنند، از لحاظ سود سرمایهگذاری در بلندمدت، با سایر صنایع متفاوت است. به عبارت دیگر بازدهی بالاتر از هزینه فرصت نیروی کار و سرمایه، سرمایهگذاری شدهاست؛ بنابراین، طبق تعریف، دولت میتواند تمام رانتها را تصاحب کند و سرمایهگذار همچنان برای سرمایهگذاری در بلندمدت جذب میشود. بهعنوان مثال، بسیاری از میدانهای نفتی در آمریکای لاتین و جاهای دیگر هزینهٔ تولید کمتر از ۲۰ دلار دارند، در حالی که قیمت نفت تا سال ۲۰۱۴ بسیار بالاتر از ۱۰۰ دلار بود. بهطور مشابه، اگرچه رانتهای غیرنفتی بهطور کلی کمتر است، اما در سطوح اوج، رانت تولید مس و طلا بیش از ۹۰ درصد قیمت تخمین زده میشود. با این حال، اجاره بها بسیار بیثبات است، عمدتاً به این دلیل که قیمت نفت و سایر کالاها بسیار نوسان دارد و اغلب در چرخه حرکت میکند. علاوه بر این، اجاره بها در پروژهها، بسته به ویژگیهای مخزن، موقعیت مکانی آن، کیفیت ماده معدنی و غیره میتواند بهطور قابل توجهی متفاوت باشد. پروژههایی وجود دارند که در حال حاضر در حال تولید هستند و میتوانند با قیمت ۱۰ دلار در هر بشکه سود داشتهباشند مثلاً در کویت و عربستان سعودی. و همچنین پروژههایی در قزاقستان و کانادا وجود دارند که برای کسب سود به قیمتی بیش از ۱۰۰ دلار نیاز دارند. همین تنوع در سودآوری در بخش معدن نیز رایج است. همچنین این نوسانات و تغییرپذیری رانتها چالشی را برای دولت به وجود میآورد تا آنها را تصرف کند. پروژههای استخراج نفت عموماً با سرمایهگذاریهای فرورفته بالا مشخص میشوند به این معنی که داراییهایی که زمانی بهکار گرفته میشدند نمیتوانند برای هدف دیگری مورد استفاده قرار گیرند یا ارزش بسیار کمی در خارج از پروژه دارند؛ بنابراین هزینهٔ سرمایهگذاری پس از پایان سرمایهگذاری بهطور قابل توجهی کمتر از قبل آن است. مفهوم این است که وقتی این داراییها به کار گرفته شوند، دولت میتواند معامله را تغییر دهد و سرمایهگذار تا زمانی که هزینههای عملیاتی و سرمایهگذاریهای بدون پشتوانه را پوشش دهد، انگیزههایی برای ادامه فعالیت خواهد داشت، حتی اگر هرگز داراییهای فرورفته را بازیابی نکند. هزینههای فرورفته چیزی را تشکیل میدهند که ادبیات آن را بهعنوان شبه پولهای مناسب نشان میدهد که بسیار متفاوت از اجاره است زیرا اگر از سرمایهگذار گرفته شود، او سرمایهگذاری اولیه را بازیابی نخواهد کرد.
ریسک زمینشناسی و اقتصادی پروژههای نفت و گاز در بین پروژهها و در مراحل مختلف چرخهٔ حیات یک پروژه بهطور قابلتوجهی متفاوت است. در مناطق بسیار آیندهنگر با زمینشناسی شناختهشده و زیرساختهای توسعهیافته، خطرات بسیار کمتر از مناطق ناشناختهای است که دسترسی به آنها دشوار است. عدم قطعیت در مرحله اکتشاف زیاد است، در برخی مناطق در بیش از ۷ چاه از هر ۱۰ چاه اکتشافی هیدروکربن تجاری پیدا نمیشود. پس از کشف، فاز توسعه در یک منطقه جدید نیز میتواند مستلزم به خطر انداختن سرمایههای بزرگ با عدم قطعیت قابل توجه باشد. با این حال، در طول مرحله بهرهبرداری از یک میدان شناخته شده، خطرات بهطور چشمگیری کاهش مییابد. همچنین انگیزههایی را برای مذاکره مجدد قرارداد و سلب مالکیت ایجاد میکند. دولتها انگیزههایی برای ارائه شرایط بسیار مناسب اکتشاف برای جبران خطر دارند، اما زمانی که یک کشف بزرگ به وجود میآید، انگیزههای قدرتمندی هم برای مذاکره مجدد پدیدار میشود.
در نهایت، فرآوردههای نفتی از نظر سیاسی برجسته هستند، زیرا برای حمل و نقل، گرمایش، و پخت و پز مورد نیاز هستند و سهم مربوط به مصرف خانوار را به خود اختصاص میدهند. از این رو، انگیزههایی برای دولتها به وجود میآید که تولیدکنندگان را مجبور به فروش در بازار داخلی زیر قیمت بینالمللی کنند و این میتواند نوعی سلب مالکیت درآمد باشد که با افزایش مالیات متفاوت است.
علاوه بر ریسک زمینشناسی و قیمت، بهرهبرداری نفت اغلب دارای خطرات مالی، نظارتی و سیاسی قابل توجهی است. از این جهت هم بخش قابل توجهی از منابع نفتی در کشورهای در حال توسعه با نهادهای ضعیف سروکار دارند؛ بنابراین، هنگامی که حاکمان انگیزههای قوی برای انکار معاملات دارند، اغلب مؤسسات داخلی به اندازه کافی برای حمایت از حقوق مالکیت سرمایهگذاران قوی نیستند. در واقع، از نظر تاریخی، سرمایهگذاری خارجی در نفت نسبت به عرصه داخلی عمدتاً توسط مکانیسمهای اجرایی خارجی محافظت میشوند.
ویژگیهای یادشده بخشهای منابع باعث ایجاد گرایش به «چرخههای سلب مالکیت» میشود. دولتها انگیزههایی برای جذب سرمایهگذاری دارند، بهویژه برای بهرهمندی از مزایای مالی آتی آن، اما زمانی که سرمایهگذاریها به پایان رسید، انگیزههایی برای رد کردن معامله اولیه و تصاحب سهم بیشتری از درآمد به وجود میآید. مزایای کوتاه مدت سلب مالکیت میتواند زیاد باشد در حالی که هزینههای آن از نظر کاهش تولید و درآمدهای از دست رفته، اغلب در آینده دور پرداخت میشود. عدم تطابق بین انگیزههای سیاسی با افقهای کوتاه مدت و انگیزههای سرمایهگذاری با افقهای بلندمدت منبع تضاد قابل توجهی است.
زمان سلب مالکیت به شدت تحت تأثیر تحول انگیزهها قرار دارد. زمانی که یک حوضه منبع توسعه نیافته باشد و زمینشناسی ناشناخته باشد، سلب مالکیت بعید است. با این حال، پس از تکمیل یک چرخه قابل توجه سرمایهگذاری، افزودن ذخایر قابل توجه و تولید و کاهش قابل توجه خطرات، شرایط برای سلب مالکیت مهیا میشود. بهطور مشابه، زمانی که قیمت منابع بهطور قابل توجهی افزایش مییابد و رژیمهای مالی و قراردادی قادر به تصاحب کافی رانتهای اضافی نباشند، انگیزههای قوی برای سلب مالکیت نمایان میشود. تاریخچه صنعت نفت در آمریکای لاتین و سایر مناطق در حال توسعه و حتی در برخی از اقتصادهای پیشرفته مملو از نمونههایی از این پدیده در دوران رونق قیمت است.
احتمال سلب مالکیت نیز با سایر ویژگیهای ساختاری متفاوت است. کشورهایی که صادرکنندگان خالص قابل توجهی هستند و از نظر مالی بیشتر به درآمدهای منابع وابسته هستند، تمایل دارند بخش منابع را تا حد زیادی منبعی برای رانتهای مالی بدانند و بنابراین احتمال بیشتری دارد که ملیگرای منابع باشند. از این رو بسته به افق زمانی حاکمان، حداکثر کردن رانت میتواند کوته بینانه باشد یا دیدگاه بلندمدت تری داشته باشد. در مقابل هم در مورد هیدروکربنها، واردکنندگان خالص معمولاً بیشتر بر ایجاد انگیزه برای تولید و رسیدن به خودکفایی انرژی تمرکز میکنند و بنابراین احتمال کمتری دارد که ملیگرایان منابع باشند.
اندازه و روند وقف منابع و همچنین نوع آن نیز مهم است. کشورهایی که تولید و ذخایر فزاینده دارند کمتر به هزینههای سلب مالکیت اهمیت میدهند، اما کشورهایی که ذخایر اندک دارند یا ذخایرشان به سرعت در حال اتمام هست مجبورند کمتر ملیگرای منابع باشند. بهطور مشابه، اگر کشوری دارای ذخایر نفتی با استخراج آسان، هزینه و خطرات کمتر باشد، میتواند ملی گراتر باشد، زیرا سرمایه گذاران مایلند ریسک بیشتری را برای فعالیت در آنجا بپذیرند. با این حال، اگر توسعه ذخایر آن مستلزم ریسکهای زمینشناسی بالا و فناوریهای پیچیده باشد، ممکن است مجبور شود عملگرایانهتر عمل کند.
زمانی که به سرمایهگذاری نیاز است و تولید و ذخایر رو به کاهش است، قیمتها پایین است و شرکتهای ملی نفت در وضعیت مالی دشواری قرار دارند، به همین منظور یک چرخه آزادسازی رخ میدهد. وقتی یک چرخه سرمایهگذاری موفق منجر به افزایش تولید و ذخایر میشود و قیمت نفت بالا میرود، چرخه سلب مالکیت رخ میدهد.
احتمال سلب مالکیت منوط به تنظیم نهادی بخش منابع و رژیم سیاسی گستردهتر است. به ویژه دو جنبه از اهمیت ویژه ای برخوردار است:
یک سیستم مترقی سیستمی است که در آن با افزایش سود حاصل از استخراج منابع، میزان برداشت دولت افزایش مییابد. رژیمهای مالی و قراردادی در آمریکای لاتین و بسیاری از کشورهای در حال توسعهٔ دیگر تمایل به قهقرایی یا اندکی ترقی دارند. در نتیجه، زمانی که قیمتها بالا میروند، برداشت دولت به نسبت افزایش نمییابد و دولتها از سهم خود از سود ناراضی میشوند.
اگر چارچوب نهادی، کنترلها و توازنهایی را برای محدود کردن دستگاه اجرایی ایجاد کند، احتمال سلب مالکیت کمتر میشود. به عنوان مثال، کشورهایی مانند برزیل، کلمبیا و اخیراً مکزیک آژانسهای نظارتی مستقلی را برای اداره بخش هیدروکربن ایجاد کردند. با این حال، در محیطهای نهادی ضعیف با محدودیتهای سیاسی کم، اعمال خارجی معمولاً اعتبار را فراهم میکند.
شرکتهای دولتی که معمولاً با نام شرکتهای نفت ملی (NOCs) شناخته میشوند، یک نیروی مسلط در بخش نفت هستند. به غیر از هیدروکربنها، بخشهای کمی در اقتصاد، بهویژه بخشهای قابل مبادله وجود دارد که شرکتهای دولتی در آن سهم بزرگی از تولید داشتهباشند. به استثنای تولیدکنندگان آنگلوساکسون، ایالات متحدهٔ آمریکا، کانادا، بریتانیا و استرالیا، همهٔ تولیدکنندگان عمدهٔ نفت (به ویژه صادرکنندگان) در جهان تحت سلطه شرکتهای ملی نفت هستند و تولید و حتی ذخایر نفتی خود را بیشتر متمرکز میکنند. بیش از ۷۰ درصد از ذخایر اثباتشدهٔ نفت جهان توسط شرکتهای ملی نفت کنترل میشود. در دههٔ ۱۹۶۰ بیش از ۸۰ درصد ذخایر جهان در دست شرکتهای خصوصی بود اما در دههٔ ۱۹۷۰ بیشتر ذخایر ملی شدند. از جمله در آمریکای لاتین، شرکتهای ملی نفت در آرژانتین، برزیل، بولیوی، کلمبیا، اکوادور، مکزیک و ونزوئلا که همه تولیدکنندگان نفت هستند.
شرکتهای ملی نفت به ویژه در پروژههای کم خطر با اجاره بالا غالب هستند و دولتها دلیلی برای مشارکت در مالکیت آن پروژهها نمیبینند. همچنین به دست آوردن رانتها آسانتر است و ناکارآمدیها به راحتی توسط سودهای طبیعی بالا پنهان میشوند؛ بنابراین آنها در مناطق آسان برای تولید با ذخایر اثبات شده که از نظر زمینشناسی به خوبی شناخته شدهاند، غالب هستند. در مقابل، دولتها تمایل کمتری برای ورود به توسعههای مرزی، مانند مناطق ناشناخته، با عدم قطعیتهای زمینشناسی بالا و نیاز به سرمایهگذاریهای بزرگ مانند میدانهای اعماق دریایی و غیرمتعارف یا فرسودهای دارند که به تکنیکهای بازیابی درجه سوم نیاز است. بیشتر ذخایر نفت جهان در ابتدا توسط شرکتهای خصوصی کشف شد و بعداً از طریق ملیسازی، انقضای قرارداد یا لغو به شرکتهای ملی نفت تحویل داده شد. در حیات یک حوضه نفتی، شرکتهای خصوصی بر مراحل اولیه کشف و توسعه تسلط دارند، در مرحله استخراج ذخایر ثابت شده جابجا میشوند و در زمان تخلیه مجدداً برای استفاده از تکنیکهای بازیابی ثانویه و ثالثه بازمیگردند. شرکتهای خصوصی همچنین بر عملیات در کشورهای کمتر توسعه یافته که ظرفیت دولتی برای مدیریت شرکت ملی نفت را ندارند، تسلط دارند.
در دهه ۱۹۹۰ در حالی که سایر بخشهای تحت کنترل دولتی خصوصی شدند، در بخش نفت این نوسان مالکیت کمتر مشهود بود. یکی از توضیحهای احتمالی این است که به دلیل اندازه رانت در استخراج نفت، شرکتهای ملی نفت به ندرت پول از دست میدهند و این باعث میشود خصوصیسازی کمتر قانع کننده باشد. علاوه بر این، شرکتهای ملی نفت میتوانند ابزارهای بسیار جذابی برای سیاستمداران برای تصاحب و مدیریت رانت نفت باشند. با این وجود، نقش بخش خصوصی در اعماق دریایی و غیرمتعارف همچنان قابل توجه بوده و در نتیجه با انتقال بهرهبرداری نفت به مناطق پرخطر، سهم تولید شرکتهای خصوصی افزایش یافتهاست، گفتی است ذخایر هنوز به شدت تحت سلطه شرکتهای ملی نفت هستند.
شرکتهای ملی نفت تا حدودی بهطور غیرمستقیم، رایجترین قربانیان «مصادره درآمد» هستند، به این معنا که دولتها زمان آسانتری برای استخراج رانت از آنها دارند و به آنها اجازه نمیدهند سرمایهگذاری فرورفته خود را بازیابی کنند یا برنامههای سرمایهگذاری بلندمدت خود را انجام دهند. افق سرمایهگذاری صنعت نفت در مقایسه با چرخه سیاسی طولانی است و اغلب استفادههای دیگری از منابع مالی وجود دارد که در کوتاه مدت فوری تر یا از نظر سیاسی سودمند هستند.
همانطور که در مورد اپراتورهای خصوصی، احتمال سلب مالکیت شرکت ملی نقت تا حد زیادی با نوع چارچوب نهادی موجود، به ویژه استقلال مالی و عملیاتی شرکت ملی نفت، حاکمیت آن، ثبات مالی کشور، و ظرفیت تعیین میشود، نهادهای سیاسی برای ارائه تعهدات بین زمانی بلندمدت به کشورهایی که به شدت به درآمدهای نفتی وابسته هستند و مکانیسمهای تثبیت مؤثری ندارند که در آن قوه مجریه امور مالی کمیته ملی المپیک را کنترل میکند نیاز دارند که در آن دولت با محدودیتهای سیاسی کمی مواجه است. سیاستمدارانی که در آن افقهای کوتاه مدت دارند، احتمال بیشتری دارد که شرکت ملی نفت را مصادره کنند. برخلاف اپراتورهای خصوصی، شرکتهای نفتی نیز در هنگام کاهش قیمت نفت که دولتها از نظر مالی ناامید هستند، بسیار آسیبپذیر هستند.
کشورهای آمریکای لاتین و منطقه از انواع سیستمهای قراردادی و مالیاتی برای تنظیم فعالیتهای هیدروکربنی و جمعآوری درآمدهای حاصل از آن استفاده کردهاند. در میان چنین تنوعی، اکثریت سیستمها در این که واپس گرایانه یا اندکی مترقی بودهاند، مشترک بودهاند. این امر به مذاکره مجدد در مورد قراردادها، تغییرات مالیاتی و ایجاد مالیات بر سود بادآورده کمک کرد. آرژانتین، بولیوی، اکوادور، ونزوئلا و برزیل، میزان نفوذ دولت خود را افزایش دادند. در مورد برزیل، چنین افزایشی بهطور عطف به ماسبق برای قراردادهای موجود اعمال نشد. در موارد دیگر، به صورت ماسبق اعمال شد که به معنای لغو، مذاکره مجدد اجباری، یا سلب مالکیت قراردادهای موجود بود.
به عنوان مثال، در ونزوئلا، نرخ حق امتیاز از ۱٪ به ۳۳٪ برای قراردادهایی که کمربند نفتی فوق سنگین اورینوکو را پوشش میدهند، افزایش یافت و نرخ مالیات بر درآمد از ۳۴٪ به ۵۰٪ افزایش یافت. علاوه بر این، مالیات بر سود بادآورده جدید نیز اعمال شد. در بولیوی، حق امتیاز گاز به میزان قابل توجهی افزایش یافت و در آرژانتین، مالیات صادراتی جدید با نرخ ۳۰ درصد اعمال شد. اکوادور، مذاکره مجدد اجباری همه پروژهها را به قراردادهای خدماتی کم سود تبدیل کرد. اگرچه قبل از آن، مالیات بر سود بادآورده تهاجمی اعمال شده بود که ۹۹ درصد سود را با قیمتهای بالای نفت جمعآوری میکرد. در آرژانتین، بولیوی، اکوادور و ونزوئلا چندین پروژه بهطور جزئی یا کامل ملی شدند. در برزیل، پس از اکتشافات موفق قبل از نمک، دولت تصمیم گرفت که سهم ایالتی را از طریق مالیات، سهامداری، کنترل عملیات و محتوای محلی افزایش دهد.
ونزوئلا تا دهه ۱۹۷۰ بزرگترین صادرکننده در منطقه بود و همچنین سنت طولانی به عنوان تولیدکننده دارد. مورد ونزوئلا پویایی ملیگرایی منابع را نشان میدهد و نشان میدهد که چگونه چرخههای سلب مالکیت از چرخههای موفقیتآمیز سرمایهگذاری پیروی میکنند و چرخههای قیمتهای بالا انگیزههایی را برای سلب مالکیت فراهم میکنند. ونزوئلا با هدف روشن به حداکثر رساندن درآمد در کوتاه مدت و یارانه دادن به بازار داخلی فرآوردههای نفتی مانند بنزین، همانطور که از یک صادرکننده خالص معمولی با نرخهای تنزیل بالا انتظار میرود، رفتار کردهاست. به همین ترتیب، مورد ونزوئلا نیز نشان میدهد که درگیریهایی بین دولتها، شرکتها و سایر بازیگران زمانی ایجاد میشود که سیستمهای مالی انعطافناپذیر به دولتها اجازه نمیدهد رانتهای ناشی از افزایش قیمتها را جمعآوری کنند.
در طول تاریخ صنعت نفت ونزوئلا، دو چرخه سرمایهگذاری و پس از آن چرخههای سلب مالکیت وجود دارد. در طول چرخه اول، متوجه میشویم که پس از دههها سرمایهگذاری، عمدتاً توسط شرکتهای بینالمللی، مالیاتهای تحمیلی بر این شرکتها در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ به میزان قابل توجهی افزایش یافت و امتیازات نفتی تمدید نشد. در نتیجه، سرمایهگذاری نفت از سال ۱۹۵۸ تا ۱۹۷۶ کاهش یافت. از سوی دیگر، افزایش تولید تا اوایل دهه ۱۹۷۰ ادامه یافت. هزینههای فرورفته بالا که هزینههای سیاسی تصمیمات را کاهش میدهد، بر صنعت تأثیر منفی میگذارد. پس از آن در سال ۱۹۷۶ صنعت نفت ملی شد. پترولئوس د ونزوئلا شرکت ملی نفت، سرمایهگذاری را به میزان قابل توجهی افزایش داد که به دلیل قیمت بالای نفت مورد علاقه قرار گرفت. پترولئوس دی ونزوئلا با یک سیستم حاکمیتی طراحی شد که دخالت سیاسی و استخراج بیش از حد درآمد توسط دولت را به حداقل میرساند و همینطور استقلال مالی و عملیاتی آن را تضمین میکرد.
چرخه دوم سرمایهگذاری در آغاز دهه ۱۹۹۰ آغاز شد، در شرایطی که نیاز به سرمایهگذاریهای جدید عظیم برای افزایش تولید داشت. در این شرایط، پترولئوس دی ونزوئلا بهطور قابل توجهی هزینههای سرمایه ای را برای رسیدگی به چنین سرمایهگذاریهایی افزایش داد. در همان زمان، مشکلات مالی تجربه شده توسط دولت ونزوئلا منجر به باز شدن بخش نفت به روی اپراتورهای خصوصی شد، در ابتدا در مناطقی با سود کم و با چالشهای فنی و عملیاتی قابل توجه، که نیاز به سرمایهگذاری بالایی داشت که پترولئوس دی ونزوئلا نمیخواست انجام دهد. دولت با استفاده از یک چارچوب قراردادی خاص، بخش را به روی سرمایهگذاری خصوصی باز کرد که تضمینهای مهمی را در برابر عدم تعهد به عهده دولت، با استفاده از پترولئوس دی ونزوئلا و داراییهای آن در خارج از کشور به عنوان تضمین ارائه میکرد. در نتیجه این قراردادها، سرمایهگذاری خصوصی در اواخر دهه ۱۹۹۰ بهطور قابل توجهی افزایش یافت و تولید خصوصی به ۱٫۱ میلیون بشکه در روز تا سال ۲۰۰۵ افزایش یافت که بیش از یک سوم کل تولید است.
هنگامی که رئیسجمهور چاوز، منتقد سرسخت باز کردن صنعت به روی سرمایه خصوصی، در سال ۱۹۹۹ به قدرت رسید، دولت شروع به استخراج منابع بیشتر از پترولئوس دی ونزوئلا کرد. این در حالی است که تا سال ۲۰۰۵ قوه مجریه هیچ اقدامی برای تغییر قراردادها و شرایط مالیاتی یا ملی کردن سرمایه شرکتها اتخاذ نکرد.
بین سالهای ۲۰۰۲ و ۲۰۰۳، ابتکارات دولت برای از بین بردن خودمختاری پترولئوس دی ونزوئلا منجر به اعتصاب گستردهای شد که بهطور چشمگیری سرمایهگذاری و تولید عمومی را کاهش داد. دولت نیمی از نیروی کار و اکثریت مدیران را اخراج کرد و کنترل کامل سیاسی شرکت را در دست گرفت. تا سال ۲۰۰۴، چرخه سرمایهگذاری خصوصی تکمیل شد و قیمتهای بالای بینالمللی انگیزههایی برای سلب مالکیت ایجاد کرد. در طی دو سال بعد، چارچوب قراردادهای نفتی بهطور قابل توجهی تغییر کرد و هم سودهای دولتی و هم کنترل بر سرمایهگذاری خصوصی بهطور قابل توجهی افزایش یافت. همچنین در سال ۲۰۰۷، دولت صنعت نفت را «ملی» کرد و کنترل اکثریت پروژههایی را که توسط طرفهای خصوصی اداره میشدند، بدون جبران خسارت در بازار به دست گرفت.
از سال ۲۰۰۹، سقوط تولید نفت در ونزوئلا و کاهش قیمت نفت، بار دیگر باعث شد که دولت ونزوئلا بخواهد سرمایهگذاران را برای آغاز چرخه سرمایهگذاری جدید در کمربند نفتی اورینوکو و استخراج گاز طبیعی از ساحل جذب کند. تنها یک پروژه بزرگ و کاملاً خصوصی گاز طبیعی که توسط شرکتهای رپسول اسپانیا و انی ایتالیا توسعه یافتهاست، بهطور کامل اجرا شدهاست، همچنین بسیاری از قراردادهای سرمایهگذاری مشترک دیگر نیز امضا شدهاست. به دلیل ریسکهای سیاسی بالا، سقوط اقتصاد کلان و اعمال تحریمهای مالی ایالات متحده (از سال ۲۰۱۷)، سرمایهگذاریها تا حد زیادی محقق نشدهاست اما دولت انواع مختلفی از معاملات «شیرین» را برای جذب سرمایهگذاران از جمله سرمایهگذاران برجسته ارائه میکند.
مکزیک از روند آزادسازی دهه ۱۹۹۰ مستثنی بود. دلایل تاریخی و ایدئولوژیک به توضیح این استثنا کمک میکند، اما عامل اصلی فقدان اصلاحات این است که تولید مکزیک بدون سرمایهگذاریهای جدید قابل توجه افزایش مییابد. میدان نفتی غول پیکر کانتارل که بیش از دو میلیون بشکه در روز در اوج خود (یا نزدیک به دو سوم تولید کشور) تولید میکرد، به دولت این امکان را داد که مازاد بر مالیات بگیرد و ناکارآمدیهای قابل توجه انحصار ملی نفت، پمکس را پنهان کند. هزینههای آینده فقدان سرمایهگذاری توسط رهبری سیاسی و حتی کمتر از آن توسط عموم مردم درک نشد، بنابراین هیچ عجلهای برای اصلاح وجود نداشت.
هنگامی که تولید کانتارل در سال ۲۰۰۵ شروع به سقوط کرد، نیاز به اصلاحات واضحتر شد اما قیمت بالای نفت در ابتدا آن را کمتر ضروری کرد. با این حال، از آنجایی که مخارج سرمایهای پمکس بهطور چشمگیری افزایش یافت به سختی کاهش تولید را کاهش داد. تولید کانتارل بیش از ۸۰ درصد از زمان اوج خود کاهش یافتهاست. با انتخاب پنیا نیتو در سال ۲۰۱۲، بنبست نهادی کاهش یافت و سرانجام اصلاحات به تصویب رسید. مکزیک، مانند ونزوئلا در گذشته، پروژههای پرریسکتر و کمسودتری را باز میکند که به سرمایهگذاریهای بزرگ و فناوری پیچیده نیاز دارند. برخلاف ونزوئلا، این کشور در حال ایجاد یک چارچوب نهادی بسیار قویتر برای حمایت از اصلاحات است و این ممکن است عمر طولانی تری را برای چرخه سرمایهگذاری فراهم کند. با این حال، اگر انگیزههای سلب مالکیت در آینده ظاهر شود، نمیتوان احتمال بازگشت جزئی اصلاحات را کنار گذاشت، به ویژه با توجه به قدرت پایدار ایدئولوژی ناسیونالیستی در مکزیک.
چارچوب جدید مکزیک شامل حداقل نرخهای حقالامتیاز است که با عوارض بسیار بالایی که توسط پمکس پرداخت میشود و شرایط قراردادی پیشرونده که در آن سود دولت با سود افزایش مییابد، در تضاد است. علاوه بر این، پیشنهادهای دولتی در دورهای مناقصه بهطور کلی بالا بودهاست. چارچوب مترقی و قراردادهای بالای دولت ممکن است انگیزههای سلب مالکیت را کاهش دهد اما اگر سیاستمداران بیصبر باشند، هنوز هم ممکن است انگیزههایی برای استخراج درآمد زودتر از موعد مقرر داشته باشند.
انتخاب رئیسجمهور ملیگرای منابع، لوپز اوبرادور در سال ۲۰۱۸، این اصلاحات را در معرض آزمایش قرار داد. با وجود اینکه او اعلام کردهاست که به قراردادهای موجود احترام میگذارد، اما از آنها انتقاد کرده و هرگونه مناقصه اضافی را متوقف کردهاست.
از لحاظ تاریخی، شرکت ملی نفت اکوادور استقلال مالی و عملیاتی محدودی داشتهاست. دولت، به جای شرکت، درآمد نفت را جمعآوری کرد و منابع محدودی را که برای سرمایهگذاری در نظر گرفته شده بود به شرکت ملی نفت منتقل کرد. از این رو، این شرکت در اجرای برنامههای توسعه خود با مشکلات مداوم مواجه شد. در سال ۱۹۹۳ قراردادهای مشارکت در تولید به امضا رسید و در سال ۱۹۹۹ سرمایهگذاری مشترک تأسیس شد. اصلاحات در دهه ۱۹۹۰ با موفقیت سرمایهگذاری را جذب کرد و بخش خصوصی به تولیدکننده اصلی کشور تبدیل شد و از شرکت ملی نفت پیشی گرفت. در آغاز دهه ۱۹۹۰، سرمایهگذاری خارجی سالانه در نفت کمتر از ۲۰۰ میلیون دلار آمریکا بود. همچنین در سال ۲۰۰۰، این رقم از یک میلیارد دلار فراتر رفت.
رئیسجمهور رافائل کوریا در سال ۲۰۰۶ با یک پلتفرم ملی گرایانه انتخاب شد و افزایش قابل توجهی در کنترل دولتی بر فعالیتهای نفتی و افزایش در اختیار گرفتن دولت اعمال کرد. او در ابتدا مالیات بر سود شرکتهای نفتی را از ۳۰ درصد به ۵۰ درصد افزایش داد. سپس، او مالیات بر سود بادآورده ۹۹٪ تعیین کرد و قرارداد با اکسیدنتال پترولیوم لغو شد. به همین ترتیب، دولت چندین شرکت را به فرار مالیاتی متهم کرد و خواستار تعمیرات شد. در نهایت، دولت همه شرکتها را مجبور کرد تا قراردادهای مشارکت در سود و شرکتهای مختلط خود را به قراردادهای خدماتی خالص با قدرت جذب محدود برای اپراتورها تبدیل کنند. همچنین چندین شرکت، از جمله پتروبراس، کشور را ترک کردند.
مانند مورد ونزوئلا، موفقیت اکوادور در جذب سرمایهگذاری خصوصی در دهه ۱۹۹۰ همراه با افزایش قیمت نفت، انگیزهها و فرصتهایی قوی برای عدم تعهد به تعهدات ایجاد کرد. به همین ترتیب، همانطور که در مکزیک و ونزوئلا اتفاق افتادهاست، ساختار حاکمیتی شرکت نفت دولتی به سلب مالکیت بیش از حد سود توسط دولت کمک کرده و کاهش یا رکود سرمایهگذاری در این بخش را تسهیل کردهاست.
بعداً، اکوادور قراردادهایی را برای مدیریت میدانهای نفتی بالغ با شرکتهای خدماتی مانند شلمبرگر با شرایط بسیار قابل جذب برای پیمانکار امضا کرد. بار دیگر، شرکت ملی نفت کمبود نقدینگی داشت و عمل گرایی محض منجر به نقش بزرگتری برای بخش خصوصی شد. علاوه بر این، شرکتهای دولتی چین به شرکای کلیدی دولت اکوادور تبدیل شده بودند، نه تنها به عنوان اپراتور، بلکه به عنوان وام دهنده به این کشور، و وامهایی را صادر میکنند که با نفت خام صادراتی بازپرداخت میشوند. با این حال، قراردادهای خدماتی جذب سرمایهگذاری در پروژههای پرخطر را دشوار میکند. در نتیجه، دولت جدید رئیسجمهور لنین مورنو بخش نفت را به روی اپراتورهای خصوصی باز کردهاست. اکوادور بار دیگر یک چرخه کامل را پشت سر گذاشتهاست.
بولیوی نمونهای دیگر از کشوری است که بهطور گسترده در جذب سرمایهگذاری و افزایش تولید و ذخایر گاز با سیستم مالیاتی طراحی شدهاست. همچنین در دورهای با قیمتهای پایین بینالمللی هیدروکربنها موفق بود، اما در کوتاهمدت پیشرفت کافی نداشت. در نتیجه، به محض اینکه قیمتهای بینالمللی افزایش یافت و بسیاری از سرمایهگذاریها از قبل بیحرکت شده بودند، انگیزههای قوی برای مذاکره مجدد دربارهٔ قراردادها و ملی کردن صنعت ایجاد شد.
در طول دوره بین سالهای ۱۹۹۶و ۱۹۹۷، دولت فرآیندی نوآورانه را برای خصوصیسازی شرکت دولتی هیدروکربن وایپیافبی به مرحله اجرا گذاشت. طی این فرایند، بولیوی صندوقهای بازنشستگی کشور را با بخشی از سهام وایپیافبی سرمایهگذاری کرد و مابقی را خصوصی کرد. با قابل جذب کردن چارچوب مالی و قراردادی خود، سرمایهگذاری خصوصی قابل توجهی در اکتشاف و تولید گاز جمعآوری کرد. در نتیجه، بولیوی موفق شد با موفقیت سرمایهگذاری خارجی، تولید، صادرات و ذخایر گاز طبیعی خود را افزایش دهد. سرمایهگذاری مستقیم خارجی در هیدروکربنها طی دوره ۱۹۹۳–۲۰۰۲ به ۲٫۵ میلیارد دلار رسید که ۴۰ درصد از کل سرمایهگذاری خارجی در کشور را تشکیل میدهد. همچنین ذخایر اثبات شده گاز طبیعی هفت برابر افزایش یافت و صادرات خالص چهار برابر شد.
سیستم مالیاتی بولیوی دارای ویژگیهایی بود که آن را در بلندمدت، اما نه در کوتاهمدت، مترقی میکرد و این امر باعث ایجاد تنش و تضاد توزیع بین دولتها و شرکتها میشد. به محض افزایش قیمتها افزایش قیمت بینالمللی هیدروکربنها و این واقعیت که سرمایهگذاری قابل توجهی در این بخش قبلاً انجام شده بود، انگیزههای قدرتمندی ایجاد کرد به طوری که در وهله اول، دولت در مورد قیمت گاز تحت قراردادهای صادراتی و سهم آن در سود حاصل از گاز مذاکره مجدد کرد. و در مرحله دوم اقدام به ملی کردن بخشی از صنعت کرد. این اقدامات در یک همهپرسی مورد حمایت اکثریت مردم قرار گرفت. حق امتیاز از ۱۸ به ۵۰ درصد افزایش یافت و دولت کنترل سهام را بر تمام پروژههای هیدروکربنی به دست آورد.
آرژانتین سابقه طولانی در سلب مالکیت و لغو قرارداد دارد، اما آخرین چرخه کامل از خصوصیسازی در دهه ۱۹۹۰ تا ملیسازی مجدد در سال ۲۰۱۲ و آزادسازی پس از آن، یکی از دراماتیکترین نمونههای ملیگرایی منابع را نشان میدهد. آرژانتین با کاهش تولید در دهه قبل، از یک صادرکننده مرتبط نفت در دهه ۱۹۹۰ به یک واردکننده خالص در دهه ۲۰۱۰ تبدیل شد.
مانند بولیوی و ونزوئلا، آرژانتین در دهه ۱۹۹۰ در باز کردن بخش به روی سرمایه خصوصی و خصوصی کردن شرکت دولتی وایپیاف بسیار موفق بود. با این حال، با بحران اقتصاد کلان در سالهای ۲۰۰۱–۲۰۰۲، این کشور تمام قراردادهای خود را نپذیرفت، مالیات صادراتی ایجاد کرد و شرکتها را مجبور به پرداخت یارانه به بازار محلی کرد. سودآوری این بخش به شدت تحت تأثیر قرار گرفت که منجر به کاهش چشمگیر سرمایهگذاری و تولید و ذخایر ثابت شد.
با این حال، اکتشافات قابل توجهی از منابع غیر متعارف در منطقه واکا مورتا وجود داشت که نوید آن را میداد که کشور را بار دیگر به یک نیروگاه انرژی تبدیل کند. با این حال، سرمایهگذاری افزایش نیافت و واردات هیدروکربنها رشد کرد و باعث ایجاد بحران در تراز پرداختها شد. این امر باعث شد تا دولت وایپیاف را در سال ۲۰۱۲ مجدداً ملی کند. با این حال، با توجه به نیاز به چرخه سرمایهگذاری جدید، دولت بلافاصله دوباره به روی سرمایه خصوصی باز شد و قانون هیدروکربنها را تغییر داد تا شرایط را برای سرمایه گذاران جذاب تر کند. شورون، همراه با دیگر شرکتهای بزرگ نفتی بینالمللی، از آن زمان به یکی از شرکای کلیدی وایپیاف در واکا مورتا تبدیل شده بود.
برزیل چارچوب نهادی اعتبار را برای سرمایهگذاران پیشبینی میکرد و به نظر میرسید که طی مدت طولانی از شرکت نفت دولتی در برابر «مصادره» محافظت میکرد. همچنین برزیل سومین تولیدکننده بزرگ منطقه بود، برزیل در سال ۲۰۱۵ از مکزیک و در سال ۲۰۱۶ از ونزوئلا پیشی گرفت. با این حال، تا سال ۲۰۱۵، برزیل واردکننده خالص قابل توجهی بود. این کشور وابستگی خود را به واردات از طریق ترکیبی از سیاستهای بلندمدت کاهش داد که امکان افزایش تولید و جایگزینی مصرف داخلی نفت از طریق اتانول و گاز طبیعی را فراهم میکرد.
بخش نفت به روی سرمایهگذاری خصوصی در سالهای ۱۹۹۵–۱۹۹۷ باز شد و انحصار شرکت نفت دولتی پتروبراس از بین رفت. برای ارائه اعتبار بیشتر به چارچوب نظارتی، دولت یک آژانس نظارتی مستقل برای نظارت بر بخش نفت ایجاد کرد. علاوه بر این، پتروبراس تا حدی خصوصی شد. اما حتی اگر دولت کنترل اکثر سهام با حق رای را حفظ کند، بخش قابل توجهی از سرمایه شرکت در دستان خصوصی است. همچنین در نتیجه اصلاحات، سرمایهگذاری پتروبراس در بازه زمانی ۱۹۹۲ تا ۲۰۰۲ از ۴۶ میلیارد دلار فراتر رفت و در طول دهه ۲۰۱۰ به افزایش خود ادامه داد. از آن زمان، برزیل چندین دور مناقصه نفت را انجام داد. گفتنی است در نتیجه این سیاستها، موفقیتهای بزرگی در اکتشاف و تولید به دست آمد.
کشف ذخایر عظیم فراساحلی نفت پیش از سال ۲۰۰۶، برزیل را در آینده به یک صادرکننده خالص مرتبط تبدیل کرد و انگیزههای دولت و شهروندان را بهطور قابل توجهی تغییر داد. حتی در زمانی که تولید ذخایر فراساحلی هنوز آغاز نشده بود، به نظر میرسید کشور نگرش یک صادرکننده خالص را به خود گرفتهاست که بر جمعآوری رانت و توزیع آن متمرکز شدهاست. این امر باعث تغییراتی در چارچوب نهادی شد. از جمله این موارد باید به موارد زیر اشاره کرد:
در همان زمان، در مورد تخصیص درآمدهای نفتی آتی بین مناطق و گروههای ذینفع مختلف اختلافی درگرفت و دولت شرکت دولتی را مجبور به پرداخت یارانه به بازار داخلی کرد. از سال ۲۰۱۴، یک رسوایی بزرگ فساد در رابطه با شیوههای قراردادی پتروبراس، ویژگی استثنایی صنعت نفت برزیل را که مدل منطقه ای بود، زیر سؤال برد. این شرکت در چند سال گذشته نتوانسته به اهداف تولید خود دست یابد و با کاهش قیمت نفت، نیاز به بازسازی قابل توجهی دارد.
برخلاف دیگر کشورهای منطقه که قراردادها را تغییر دادند، برزیل این کار را ماسبق به ماسبق نکرد و تغییرات در قانون فقط در مورد قراردادهای جدید اعمال شد و قراردادهای موروثی همچنان بر اساس شرایط مورد توافق اولیه اداره میشدند؛ بنابراین، اگرچه تغییراتی که در پتروبراس رخ داد برای سهامداران اقلیت زیان آور بود، اما برزیل با موارد شدیدتر ملیگرایی منابع در منطقه متفاوت است.
دولت موقت تمر در سال ۲۰۱۶، مشتاق جذب سرمایهگذاری و مایل به فروش برخی از داراییهای پتروبراس بود. همچنین برخی از سیاستهای ملیگرایانه منابع پیشین خود را معکوس کرد و اجازه فعالیت خصوصی در منطقه نفتی فراساحلی را داد، همچنین مشارکت سهام پتروبراس را اختیاری کرد و موافقت کرد. برزیل توانست ۲۶ بلوک نفتی را با موفقیت به حراج بگذارد و سرمایهگذاریهای آیندهنگر و پاداشهای امضایی بسیار قابل توجهی را جذب کند.
اگرچه هنوز کلمبیا دارای ذخایر ثابت شدهاست اما یک صادرکننده خالص است. همچنین سومین صادرکننده بزرگ منطقه است که از اکوادور پیشی گرفتهاست. مورد کلمبیا شباهتهای قابل توجهی با سناریوی مکزیکی دارد. گفتنی است کشف ذخایر قابل توجه با بهرهوری بالا در دهه ۱۹۹۰ به یک مولد مهم ارز خارجی و درآمد مالیاتی (به بیش از ۲۵٪) تبدیل شد. با این حال، از سال ۱۹۹۹، تولید و ذخایر کلمبیا با کاهش دو میدان تولیدی آن شروع به سقوط کرد و تا سال ۲۰۰۴، اجتناب ناپذیر به نظر میرسید که کلمبیا در دهه بعد به یک واردکننده خالص نفت تبدیل شود.
در دهه ۱۹۹۰، در اوج تولید نفت، اثرات منفی اقتصاد کلان و مشکلات مالی و رقابتی ایجاد شد. علاوه بر این، شرایط قراردادی به سختی برای سرمایهگذاری در اکتشاف قابل جذب بود که از وضعیت ناامنی ناشی از فعالیتهای چریکی آسیب دید.
برخلاف بولیوی، اکوادور و ونزوئلا، رونق قیمت در دهه گذشته کلمبیا را با کاهش ذخایر و تولید در سقوط آزاد مواجه کرد که منجر به ایجاد انگیزه برای سلب مالکیت نشد. برعکس، کلمبیا به چرخه جدیدی از سرمایهگذاری نیاز داشت. با توجه به یک صنعت رو به زوال، دولت کلمبیا در سال ۲۰۰۵ یک سری اصلاحات مالی و قراردادی را برای جذب کردن سرمایهگذاری و بهبود رقابتپذیری شرکت دولتی اکوپترول اتخاذ کرد. با پیروی از مدل برزیل، که به نوبه خود از مدل نروژی الهام گرفته شده بود، ۱۰ درصد از سهام شرکت دولتی با موفقیت در بازار سهام قرار گرفت که به شرکت استقلال مالی و عملیاتی بیشتری داد و مانند برزیل، یک آژانس نظارتی مستقل ایجاد شد. اعتبار و جذابیت سرمایهگذاری ایجاد شده توسط اصلاحات نهادی باعث بازگشت سریع کاهش تولید شد. علاوه بر این، بین سالهای ۲۰۰۷ و ۲۰۱۰، تولید بیش از ۱۵۰ هزار بشکه در روز افزایش یافت.
با توجه به کاهش قیمتها از سال ۲۰۱۴، کلمبیا شرایط را برای سرمایهگذاری خصوصی قابل جذب تر کردهاست و فعالانه سرمایهگذاران را برای شرکت در مناقصههای جدید تشویق میکند.[۶]