بخشی از سلسله مقالات دربارهٔ |
مارکسیسم |
---|
پسامارکسیسم روندی در فلسفه سیاسی و نظریه اجتماعی است که با دور زدن مارکسیسم ارتدکس، نوشتههای کارل مارکس و مارکسیسم را بهم ریختهاست. اصطلاح پسا مارکسیسم اولین بار در کار نظری ارنستو لاکلائو و شانتال موفه هژمونی و استراتژی سوسیالیست ظاهر شد. میتوان گفت پسامارکسیسم به عنوان یک تئوری سیاسی در دانشگاه اسکس توسط لاکلو و موفه توسعه یافت. از نظر فلسفی، پسا مارکسیسم با اشتیاق گرایی و ذاتباوری مقابله میکند. (به عنوان مثال، اقتصاد را بنیادی از سیاست نمیداند و دولت را ابزاری میداند که به نمایندگی از منافع یک طبقه معین بدون ابهام و خودمختار کار کند).[۱] بررسی اجمالی اخیر دربارهٔ پسامارکسیسم توسط ارنستو اسکرپانتی،[۲] گوران تربرن[۳] و گریگوری میرسون ارائه شدهاست.[۴]
پسا مارکسیسم از اواخر دهه ۱۹۶۰ آغاز شد و چندین روند و رویداد در آن دوره در پیشرفت آن تأثیر گذاشت. ضعف الگوی اتحاد جماهیر شوروی آشکار شد و مارکسیسم از زمان انترناسیونال دوم با کمبود روبرو شد. این اتفاق همزمان با وقوع اعتصابات و اشغالها در سال ۱۹۶۸ در سطح بینالمللی، ظهور نظریه مائوئیسم و گسترش تلویزیونهای تجاری که جنگ ویتنام را در پخش آن پخش میکرد، رخ داد. متعاقباً، لاکلاو و موفه با قرار دادن تجزیه و تحلیل خود در یک چارچوب غیر ذات گرایانه پسا مارکسیستی، به گسترش «موقعیتهای موضوعی جدید» میپردازند.